'لیسا'
صدای به شدت کوبیده شدنه درو که شنیدم از بغل هم جدا شدیم و سریعا سمت در چرخیدیم.
هردوتامون بیرون دویدیم که تا ببینیم اونی که چندی پیش اینجا بوده کیه و ما غافلگیر شدیم...چهیونگ؟ اون خیلی سریع میدوید، نگاهی به جنی انداختم و دیدم که اون بغض کرده، وحشت تو صورتش قابل رؤیت بود.
اماده شد که دنبال چنگ بدوه اما من مچشو گرفتم."آگاشی."
نمیتونستم بهش بگم اما چشمام بهش التماس میکرد که بمون.میخواستم قبل از اینکه دستشو رها کنم یه چیزی رو بدونه پس من تمام شجاعتی که داشتمو جمع کردم.
"دوستت دارم جنی."
همین بود که الان بهش گفتم.الان، اون میتونه فقط نادیدش بگیره و با چنگ باشه یا بمونه و با من باشه اما او با نگاهی عاشقانه بهم خیره شد و خیلی شیرین لبخند زد.
با یکی دستاش به آرومی گونمو نوازش کرد. حتی یک کلمه هم حرف نزد اما چشماش بهم میگفت که منتظرش باشم.
و بنابراین من سخاوتمندانه دستشو رها کردم.همونطور که دستشو رها میکردم، سرمو پایین انداختم و لبمو گاز گرفتم.
فاک، این خیلی سخته! آیش...اما به محض اینکه رهاش کردم، صورتمو با دوتا دستاش قاب گرفت، به سمت بالا حرکت داد و دوباره به چشمام نگاه کرد.
بعد ناگهان جلوتر اومد و صورتمو به مال خودش نزدیک تر کرد و لبهامونو بهم قفل کرد.
چشمای من از شوک کاملا باز موند و به نظر میرسید جهان از حرکت ایستاده.
لبهاش بوی گیلاس میده، قسم میخورم که میخوام از احساسات زیاد منفجر بشم.
لبهاش خیلی نرم و شبیه مواد مخدر میموند، خلی اعتیاد آوره. فاک. دوست داشتم خیلی دوام داشته باشه.اما اون خیلی زود دور شد و به دنبال چنگ دوید.
و من اینجا موندم بهش زل زدم، در حال حاضر مغزم از کار افتاده بود.
چه کوفتی داره اتفاق میوفته؟بعضی از مردم، پرستارا و بیمارا اون چیزی که اتفاق افتاد رو دیدن... دیدن که چطور جنی چندی پیش منو بوسید.
بعضی هاشون همینطور که به من لبخند پهنی میزنن کنار گوش همدیگه زمزمه میکنن.کمی سرفه کردم و دستامو به پشتم بردم. احساس کردم الان گرما روی گردنم جمع شده.
خدایا، من سرخ شدم؟*******
"جنی"
من با تمام سرعتی که میتونستم میدویدم که سعی کنم چهیونگ رو بگیرم.
اون مارو دید، دید که من لیسا رو بغل کردم. خدایا دوباره بهش صدمه زدم.
در حالی که میتونستم تصور کنم حالا دردش چند برار شده لبمو گاز گرفتم و ابروهامو بالا بردم.
من یه احمقم! خیلی احمقم!اما من از کاری که الان کردم پشیمون نیستم، فقط دلم نمیخواست مثل گذشته بهش آسیب بزنم.
از حسی که الان دارم مطمئنم، من عاشق لیسام و فک میکنم که مدت زیادیه اونو دوست دارم.
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...