*هفت ماه بعد*
'لیسا'
من مخفیانه خونه ای رو تو هدنگدا خریدم، خوش شانس بودم که تونستم پس انداز کنم. قرار بود از اون برای پرداخت بدهی استفاده کنم گرچه میدونستم برای پرداخت کل پول کافی نبود اما بازم پس انداز کردم فقط به شرطی که آیرین بهم اجازه میداد زندگی کنم.
حالا که بدهیم پرداخت شده، باید از پس اندازم به خوبی استفاده کنم، پس تصمیم گرفتم برای خودمون خونه ای بخرم. آقای کیم هم به عنوان هدیه عروسی مبلغ زیادی رو پرداخت کرده بود. نمیخواستم قبول کنم اما اصرار کرد. ما برای ماه عسل به تایلند برگشتیم و یک ماه اونجا موندیم و قبل از اینکه به سئول برگردیم بازسازی خونمون تموم شد. میدونم اگه جنی خونه رو ببینه عاشقش میشه و من درست حدس زدم. جنی خونه رو دید و بلافاصله همه وسایل رو به اینجا جابه جا کرد.
این خونه رویایی ما بود. چیزی دنج و نه چندان بزرگ. من عاشق اینم که جنی چطور داشتن این زندگی ساده رو با من قبول کرد، بدون هیچ خدمتکاری، هیچ پیشخدمتی و فقط ما بودیم. پدرش خواست پیشخدمت و خدمتکار برامون استخدام کنه اما اون قبول نکرد. اون گفت که میخواد خودش از من به عنوان همسرش مراقبت کنه و شما نمیدونید چقدر بهش افتخار میکنم. اون واقعا خیلی تغییر کرده، مستقل و قدرتمند شده و من این سمتش رو بیشتر دوست دارم.و در ضمن ما به محض اینکه به سئول برگشتیم مراحل IVF رو انجام دادیم و اون پنج ماهه که بارداره. این فقط یه نفر نیست، ما دوقلو داریم، یه پسر و یه دختر. کسی نیست که از این بابت خوشحال نشده باشه، البته من انقدر خوشحالم که هیچ کلمه ای نمیتونه توصیفش کنه. البته اگه....
من بیرون خیابون داخل ماشینم بودم و ساعت 2 بامداد دنبال بستنی با طعم شیر میگشتم. سعی میکردم یخچالمون رو با بستنی شیری پر کنم اما در آخر میدیدم که هیچی اونجا نیست. یک ساعت طول کشید تا یه فروشگاه باز پیدا کنم.
*فروشگاه*
"لیسا، دوباره اینجایی."
صاحب فروشگاه بهم گفت و من لبخند زدم.درحالی که بستنی رو روی پیشخوان میذاشتم گفتم:
"اره من دوباره اینجام. و به نظر میاد تا چهار ماه آینده تو این ساعت منو اینجا میبینی."
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...