جیسو در حالی که سمت تخت لیسا میرفت گفت:
"خب حالا میتونی بهمون بگی یه کم پیش چه اتفاقی اینجا افتاد؟"لیسا با صراحت گفت:
"همممم فراموش کردم که اون یه میوی و این بیمارستان مال باباشه.""بهرحال اون کیه؟ بهم نگو که اکسته؟ وای اون یه دکتره لیسا و اون صاحب اینجا بوده، همینطور اون خیلی خوشگله. چطوره که باهمدیگه نیستین؟"
چهیونگ با شوخی گفت اما لیسا با یاداوری اون چیزی که با مینا کرده از احساس گناه سرش رو پایین انداخت."درست میگی اون اکسمه."
لیسا آهسته جواب داد و چشمای جیسو کاملا باز شد.جیسو پوزخدی زد و سرشو کمی تکون داد:
"فک کنم جنی اینو بهم گفته اما انتظار نداشتم کسی به اندازه کاملی اون باشه. حدس میزنم جنی واقعا رقبای زیادی داره.""نه اینطور نیست. جنی تنها کسیه که من عاشقشم اونی. اینجا هیچ رقیبی وجود نداره."
لیسا فریاد زد.جیسو یه تای ابروشو بالا داد و به لیسا گفت:
"بخاطر همین به جنی هیکی دادی؟ برای اینکه به اکس خودت نشون بدی الان اون کسیه که دوستش داری؟""اینطور نباید که شاید زیاده روی کرده باشم. من فقط نمیخوام جنی فک کنه من هنوز احساسی به اکسم دارم. دیدم که جنی چطور یه کم پیش ناراحت شد، نمیخوام ناامیدش کنم اما من بیش از حد خودخواه بودم و فک نمیکردم ممکنه ناخوداگاه میتونم به یکی دیگه صدمه برنم."
لیسا در حالی که پیشونیش رو گرفته و سرش پایین بود جواب داد.چهیونگ با نگرانی گفت:
"من فک میکنم اون دختر هنوز دلش پیش توئه لیسا. هردو با جدایی موافقت نکردین؟"لیسا گفت:
"هممم حالا که بهش اشاره کردی ممکنه ازم عصبانی بشی. خب ماها پیش یه برنامه ریختم. من به مینا نشون دادم که همزمان با دو نفرم."
وقتی بیاد اورد چقدر اون زمان بیرحم بوده چشماشو بست و احساس پشیمونی کرد."آیشش تو خیلی اخمقی! چطور تونستی با یه دختر بیگناه مثل اون همچین رفتاری کنی، واضحه که اون هنوزم بهت علاقه داره. زمانی که توافق دو نفره برای جدایی نیست مثل این میمونه که تو اونو دور انداختی."
جیسو گفت و حالت مشت آماده کرد تا به لیسا بزنه."میدونی اونی، میدونم. از همه چیز پشیمونم، سعی کردم باهاش به درستی صحبت کنم، بابت همه چیز عذرخواهی کردم. اگه با جنی آشنا نمیشدم احتمالا یاد میگرفتم که اونو دوست داشته باشم، اونم واقعا آدم خوبیه اما جنی اومد و همه چیز زیر و رو شد. من به معنای واقعی کلمه جونم واسش در میره. آیش اما پشیمون نیستم که عاشق دختر عموی تو شدم و اون بهترین چیزیه که من داشتم."
لیسا در حالی که سرخ شده بود و ناخنش رو میجوید با لبخند جمله آخرش رو گفت.جیسو با ناامیدی سرشو تکون داد و گفت:
"اوه خدای من خوش شیرینی رو تموم کن. آیش اون دختر بیچاره شایسته کسی بهتر از توئه."
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...