'جنی'
نمیدونم این خوبه یا بد، باید شاد باشم یا غمگین؟
خوشحال باشم که میدونم اون بهم اهمیت میده یا ناراحت بشم چون بی انصافه؟ من اونو تو آغوش کسی دیگه دیدم، شکایتی ندارم اما اون؟ همین چیزای کوچیک اونو عصبانی کرده.سرراست پرسیدم:
"خوشت نمیاد کسی دیگه منو لمس کنه؟ داری حسادت میکنی؟"
اون از سوال من شوکه به نظر میرسید.دور از چشمم گفت:
"نه! چرا حسادت کنم؟ من فقط خوشم نمیاد دوست دخترمو لمس کنه اما حسود نیستم. من اون بچه ای که میشناسی نیستم. آیش."
چه دروغگوی بزرگی، معلومه حسوده!مستقیما بهش نگاه کردم و گفتم:
"حتی اگه ازش خوشت نیومده باشه، کتک زدن مردم فقط به خاطر غیرتی بودن اشتباههه. تقریبا دستشو شکسته بودی."
نگاهم نمیکرد. میدونم اون عصبانیه و هنوز دستشو مشت بود.لیسا بهم خیره شد و گفت:
"من همچنین سعی کردم ازت محافظت کنم نمیتونی بفهمی؟من محافظتم، اگه دیدم بهت آزار و اذیتت میرسونن پس چاره ای ندارم جز اینکه بفرستمشون به جهنم."اون واقعا عصبانی بود، همون قیافه ای رو داشت که دفعه قبل تمام آدمای بد توی بار رو میزد و این منو ترسوند.
"من اذیت نشدم، ما هنوز نمیدونیم و تو اون پسرو نمیشناسی ممکنه برای همه اینطوری باشه، نمیتونی فقط با انجام یه بار اینکار در مورد کسی قضاوت کنی."
گفتم بعد لیسا چشماشو بست و آه عمیقی کشید، قبل از اینکه دوباره اونو باز کنه مستقیم بهم نگاه کرد.لیسا باصدایی عمیق تقریبا مثل فریاد گفت:
"آیشش باشه! باشه! نمیتونم حسادت کنم؟ من لعنتی اونو کتک زدم چون حسودی کردم جنی کیم. تو مال منی اما من حتی نمیتونستم دستتو بگیرم! اما اون پسره دستتو گرفته بود! طوری که نمیخواست اونو ول کنه و این لعنتی صبرمو لبریز کرد. من ارامشمو از دست دادم چون حسادت کردم! شنیدی که! حسادت کردم!"هنوزم چشماش خشمگین بود و من موندم که میخندیدم، اون اعتراف کرد. حسود بود و احساس میکنم دهنم به شکل لبخند در اومده بنابراین سریعا اونو رها کردم بیرون رفتم. خب دیگه اینطوری لبخندمو نمیبینه و ممکنه من الان سرخ شده باشم.
___***___***___***___***___
'لیسا'
چی؟ چرا؟ چرا رفت بیرون؟ ازم عصبانی شد؟ من کسیم که اینجا عصبانیه درسته؟ اوه بیخیال، فک کنم با عصبانیتم ناراحتش کردم. آیش بیش از حد زیاده روی کردم؟
دنبالش دویدم. نمیخوام بخاطر حسادت احمقانم ازم عصبانی بشه اما از اینکه اون پسر رو یه کم قبل کتک زدم پشیمون نیستم.
"آگاشی!"
صداش زدم اما برنگشت آیش. اون واقعا ازم عصبانیه."آگاشی متاسفم، باشه."
گفتم اما هنوزم نادیدم میگرفت.
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...