جنی تلاش میکرد مچ دستش رو جدا کنه، اما شخصی که اونو نگه داشته قوی تر بود!
"ولم کن!"
"نه! انقدر تکون نخور، باید برگردیم عمارتت."
جنی رو محکم تر گرفت."و... آه... یادم نبود خودمو معرفی کنم... برای این بی ادبیم متاسـ-!"
با دادی که زد اون ساکت شد.
"من اسمتو نپرسیدم احمق! اهمیتی هم نمیدم کی هستی! فقط منو ول کن باید به اون پرواز برسم!"
جنی هنوز داد میزد و ممکن بود از عصبانیت عقلشو از دست بده."واو... تو اوج عصبانیت هم واقعا خوشکلی! اما نمیتونم باور کنم انقد کوتاهی! ما به عمارت برمیگردیم... آه برای این دوباره متاسفم!"
اون شخص جنی رو بازم مثل یک کیسه برنج بلند کرد و سمت پارکینگ برد.'داخل ماشین'
با سوار شدن جنی و اون شخص، بلافاصله راننده ماشین رو قفل کرد.
اون شخص برای نگه داشتن جنی، از این که فرار نکنه، کنارش صندلی عقب نشست و تقریبا اونو تو آغوشش گرفته بود.شخص رو به جنی که هنوز دست از تقلا کردن برنداشته بود فریاد زد.
"میشه تمومش کنی؟ نمیبینی در قفله؟ یا اینکه هدفت اینه بشکنیش؟"
جنی رو محکم به خودش میفشرد.چشمای جنی از حرکتش گشاد شد.
"یاح منحرف؟!"
بدنش رو دور کرد و با لکنت گفت:
"مـ.. من...هـ..هرکاری رو که باهام کردی رو به آپا میگم و قسم میخورم خودمو میکشم!"راننده از آینه به جنی نگاه کرد.
"آگاشی منو ببخش که اجازه میدم با شما اینکارو کنه! پدرتون دستور داده اصلا دخالت نکنم.""تو اخراجی!"
جنی به راننده اشاره کرد و فریاد زد.
شخص شوکه شده از فرمان بی پروا جنی گفت:
"چـ.. چی؟ تو واقعا بی رحمی! چرا سر اون داد میزنی؟ اون بیچاره داره کارشو انجام میده!"راننده انگار میدونست که بعدا چه اتفاقی براش میوفته بدون اینکه از گفته ای ظالمانه جنی شوکه بشه گفت:
"اوه میس لیسا لطفا از آگاشی ما سوال نپرس، او تمام حق منو به آتیش میکشه."لیسا انگار اون چیزی که میشنید رو باور نداشت.
"چـ.. چی؟ آگاشی؟؟ چرا اجازه میدی اینکارو باهات کنه؟"
جنی در حالی که به لیسا خیره شده بود با خودش زمزمه کرد.
"پس این احمق، روانی، دیوونه و متکبر، آدمیه که فقط منو از فرودگاه بیرون کشیده! هنوز نمیدونه من کیم؟ مگه نه اینکه از طرف باباست؟""آیشش... نه!! من پروازمو از دست دادم حالا چیکار کنم؟"
با صدای بلند گریه کرد.
"یاااا! توو! همه اینا تقصیره توئه!"
با صدای بلندتر گریه کرد و همزمان موهای لیسا هم میکشید."آی! آی! درد میگیره... ول کن!"
صورت لیسا از درد بهم ریخته بود و سعی میکرد خودشو از دست جنی نجات بده.
"یااااح! جدی؟"
فریاد میزد و بیشتر به کارش ادامه میداد.
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...