"ها؟ اون دوتا کجا رفتن؟"
لیسا در حالی که چشماشو برای پیدا کردن بهترین دوستش و جیسو در تمام منطقه میچرخوند زمزمه کرد.جنی همینطور که به کمک لیسا سوار یکی از جت اسکی ها میشد گفت:
"ممکنه جای دیگه ای رفته باشن؟ بذار حریم خصوصی خودشون رو داشته باشن.""لطفا مراقب باش."
لیسا گفت و دست جنی رو گرفت تا ازش حمایت کنه."نگران نباش، من اینکارو بارها انجام دادم اگه بخوای میتونیم مسابقه بذاریم."
جنی با اعتماد بنفس گفت و پوزخندی به لیسا زد."اوه تو میخوای شرط بندی کنی؟ درواقع یه شرط دیگه برامون مونده."
لیسا بیاد اورد که اونا باید روی یه بازی دیگه شرط بندی کنن و بعد یکی از اونا میتونن ارزو کنن اما لیسا اینبار فقط یه چیز تو ذهنش داشت."اوه اره یادم اومد! این آخرین بازیه و هرکسی که برنده بشه آرزوش براورده میشه."
جنی در خالی که از هیجان دست میزد، فریاد کشید."اره. پس مثل مال من آرزوت رو آماده کن. اگرچه من قصد دارم اینو برنده بشم اما تو هنوزم باید به آرزوت فکر کنی."
لیسا با اعتماد بنفس گفت و باعث شد دهن جنی از تعجب باز بشه."اوه~~ مطمئنا میشی عزیزم~ بزار ببینیم."
جنی همینطور که با چشمای نیمه باز و ناباوری سرشو برای لیسا تکون میداد جواب داد.جنی همینطور که از دور به سنگ اشاره میکرد گفت:
"سوار جتسکی خودت بشو تا بتونیم مسابقه رو شروع کنیم. سنگ کوچک اونجا رو میبینی؟ تا اونجا میریم بعد دورش میزنیم و برمیگردیم. نفر اولی که به اینجا برگرده، برنده بازیه. باشه؟""باشه اما بهم قول مراقب باشی باشه؟ موفق باشی."
لیسا قبل از اینکه سمت جتسکی خودش بره گفت و بلعث شد چشمای جنی از شوک کاملا باز بشه."یاح! منحرف!"
جنی گفت و ابروهاشو برای دوست دخترش که در خین فرار از دستش زیر لب میخندید بالا برد.______________
در همین حال...
"هممم... قصد داری همینطوری بهم خیره بشی؟"
جیسو گفت، چون از زمانی که وارد اتاقشون شده بودن تو سکوت بهمدیگه نگاه میکردن.جیسو جلوی در ایستاده بود و چهیونگ روبروش پوچ به نظر میرسید.
"چهه؟"
جیسو چهیونگ رو صدا زد چون بهش جوابی نداده بود و فقط بهش خیره بود."قرار نیست باهام حرف بزنی؟ باورم نمیشه فک کنم بعد از این باید به ساحل برگردیم."
جیسو گفت و در حالی که احساس ناامیدی میکرد برگشت تا درو باز کنه."ببخشید اونی. ل-لطفا بمون."
چهیونگ بازوی دوست دخترش رو گرفت و مانع از رفتنش شد.جیسو ایستاد و سمت دوست دخترش که حالا به زمین خیره شده بود برگشت بعد به چهه نزدیک شد و سرشو خم کرد تا صورتش رو ببینه اما چهه بلافاصله چشماشو دور کرد تا به جیسو نگاه نکنه.
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...