×"لعنتی، لعنتی"
یونگی دستی توی موهاش فرو کرد و با شل کردن کراواتش روی تخت نشست. صورتش رو مالید و با تکیه دادن آرنجش به زانوهاش، دستشو همونجوری رو صورتش نگه داشت.
گوشی که از صبح زنگ میخورد رو روی تخت پرت کرد و حالا پشیمون بود که چرا از اول خاموشش نکرده بود.
میدونست کسی که داشت زنگ میزد جونگکوک بود ولی نمیتونست گوشیو برداره. برداره که چی بگه؟ که راحت بگه همه چیز تموم شده؟ نفسی بیرون داد و پاهایی که از عصبانیت تکون میداد رو متوقف کرد. با بلند شدن دوبارهی صدای موبایل چشماشو روی هم فشار داد و تصمیم گرفت بلاخره برش داره و راحت و سریع به جونگکوک خبر رو بده. هرچقدر که براش سخت بود، ولی اون حق داشت که بدونه.یه کم به روبروش نگاه کرد و بلاخره گوشی رو چنگ زد تا تماس رو وصل کنه.
-"فاک بهت مین یونگی. نمیگی از صبح تا الان صدبار مردم؟"
×"هنوزم صبحه" با بیحوصلگی سعی کرد مثل همیشه جواب بده تا شاید مقدمه چینیِ خوبی به ذهنش برسه اما ذهنش خالی بود.
-"الان وقت باهوش بازی نیست، خودتم میدونی منظورم چیه. انقدر نگران شدم که هنوز نرفتم شرکت"
×"کار خوبی کردی" زیرلب گفت ولی صداش قابل شنیدن بود.
-"چرا کار خوبی کردم؟"
یونگی سکوت کرد و دوباره شروع به تکون دادن یکی از پاهاش کرد.
-"یونگی"یونگی گلویی صاف کرد و با نفسی که بیرون داد به حرف اومد.
×"کوک...اون لعنتی......تهیونگ از اول هم فکر همه جاشو کرده بود"
-"منظورت چیه؟"
یونگی بازم سکوت کرد ولی این سکوتش جونگکوک رو از قبل کلافهتر کرده بود.
-"لطفا حرف بزن. به اندازهی کافی دیوونهم کردی سکوتت داره بدترش میکنه. چی شده یونگی؟"
×"شرکت...." آب دهنش رو قورت داد و دست دیگهشو روی پاش مشت کرد "هان قبول کرده که با شرکت قرارداد ببنده"
-"خب این که خوبه، پس تو چرا جوری هستی که انگار قراره خبر بد بدی" صدای جونگکوک تحلیل رفته بود، انگار خودشم دقیقا میدونست قرار خبر اونقدر بد باشه که حتی این موضوع هم باعث خوشحالی یونگی نشده بود.×"چون.... چون تو دیگه مدیرعامل اون شرکت نیستی کوک" یونگی با صدای خفهای گفت و جونگکوک هیچ جوابی نداد انگار اونقدر گیج شده بود که سکوت کرده بود "تهیونگ تونست سهامدارها رو راضی کنه و رایگیری غیابی انجام شد، چون همشون هم نظر بودن و الان اون رییس اون شرکت حساب میشه."
سکوت پشت تلفن ادامهدار شد و حتی یونگی هم نمیدونست دیگه چی بگه تا اون سکوت رو بشکنه. نمیدونست اصلا باید چیزی بگه یا فقط تلفن رو قطع کنه ولی شنیدن صدایی که شبیه قطع کردن بود انتخاب رو براش آسونتر کرده بود. گوشی رو آروم پایین اورد و به یه نقطهی نامعلوم خیره شد. نمیدونست بهتره چه کاری انجام بده ولی یک کاری رو میدونست، اونم اینکه بابد خودش با تهیونگ روبرو میشد.
YOU ARE READING
In exchange for Him || kookmin
Fanfictionفیک [Completed] ژانر: اسمات/ انگست/ رمنس/ AU کاپل فرعی: سوپرایز Ceo Jungkook, College student Jimin _______ همون روزی که خونهی کوچیکشون بزرگ شد، وقتی از غذای کافی نداشتن رسیدن به اینکه هر روز و شب میتونستن بهترین غذاها رو بخورن، وقتی بهش گفته شد ا...