+"داری چیکار میکنی؟" صبح بود و جونگکوک تصمیم گرفته بود امروز دیرتر به شرکت بره و یه سری از ایمیل های مهمش رو توی خونه جواب بده. جیمین با عصبانیت وارد اتاق کارش شد، دستاشو مشت کرده بود و با عصبانیت نگاهش میکرد.
جونگکوک با دیدنش سرش رو بالا اورد "دارم...کار میکنم؟"جیمین چشماشو تو حدقه چرخوند و از درون لپش رو گاز گرفت "خودتو به اون راه نزن، اونا چیه برای جیهیون خریدی؟"
جونگکوک که تازه متوجه شد قضیه از چه قراره، سرشو دوباره سمت برگه های زیرش برگردوند "کادو"+"کادو؟ موبایل، پلی استیشن، دوچرخه، لپتاپ و چند تا چیز دیگه.... کادو؟"پوزخندی زد "قصدت چیه؟ دیدی آدم بده تویی حالا میخوای نظرمونو تغییر بدی؟"
جونگکوک سرشو بالا اورد و ابروهاشو تو هم برد "منظورت چیه؟"+"واقعا فکر کردی متوجه نمیشم؟ تو از یک میلیون دلارت نگذشتی ولی حالا رفتی کادوهایی خریدی که جمعشون یه مبلغ خیلی زیادیه؟ چرا الان مهربون شدی؟چرا اونموقع مهربون نبودی؟" صدای جیمین میلرزید هم از عصبانیت، هم بغص بدی که از وقتی که شنیده بود تو گلوش ایجاد شده بود.
+"تو کی هستی؟ از جون زندگیمون چی میخوای؟ حاضر نمیشی اون مقدار از بدهکاریتو نگیری، ولی داری چندبرابر خرج میکنی....فکر کردی نمیفهمم وقتی هرروز در کمد رو باز میکنم لباسای جدید توشه؟ فکر کردی نمیفهمم مایحتاج خانواده مو میفرستی براشون؟ بعدشم که میری برای برادر من وسیله میخری؛ دقیقا از همینت متنفرم....از همین که همتون چون تو پول غرق شدین اینجوری استفاده ش میکنین...تو یه چیز میخواستی...ولی تنها راه بدست اوردنش برات پول بود...حالا هم همون پول رو تو صورتمون میکوبی...که رم نکنیم...که جایی جز اینجا نخوایم بریم...چون کجا انقدر برامون خرج میکنه، مگه نه؟ به خیالت اینجوری میتوتی ما رو تو مشتت نگه داری"
جیمین تلخندی زد و اشکی که از چشمش پایین اومد رو پاک کرد. بعد از چندثانیه نگاه، رو پاشنه ی پاش چرخید و از اتاق بیرون رفت.
جونگکوک که اول شوکه شده بود و با دهن باز بهش خیره شده بود، با رفتن جیمین از جاش پاشد و پشتش رفت.دستشو به شونه ی جیمین رسوند و روشو سمت خودش برگردوند "داری چی میگی برای خودت؟ میخواستم برای تولد برادرت بهش کادو بدم، چطور میتونی همه چیز رو انقدر بد تعبیر کنی؟"
+"کادو؟ هیچ ایده ای از کادو داری؟ تو فقط داری پولتو تو صورتمون پرت میکنی"-"جیمین، من اگه قصدم تحقیرتون بود و یا نگه داشتن تو، هزارتا راه هست و نیاز ندارم اینهمه پول خرج کنم"
+"پس میدونی زیاد بود، فعلا هم که با همون پول مجبورم کردی بیا اینجا"
جونگکوک با شنیدن این حرف قلبش فشرده شد، ولی حقش بود، خودش میدونست حقش بود.
-"ببین من نمیفهمم مشکلت چیه... جیهیون با دیدنشون خوشحال شد"
VOCÊ ESTÁ LENDO
In exchange for Him || kookmin
Fanficفیک [Completed] ژانر: اسمات/ انگست/ رمنس/ AU کاپل فرعی: سوپرایز Ceo Jungkook, College student Jimin _______ همون روزی که خونهی کوچیکشون بزرگ شد، وقتی از غذای کافی نداشتن رسیدن به اینکه هر روز و شب میتونستن بهترین غذاها رو بخورن، وقتی بهش گفته شد ا...