《راوی》:
+"هه، عوضی"
جیمین با خودش زمزمه کرد ولی به قدری زمزمه ش بلند بود که باعث شد جونگکوک نیشخند بزنه. دوباره سمت جیمین حرکت کرد.
-"بَه، ببین کی بلاخره بهمون افتخار داد و یه کلمه از دهنش در اومد. گرچه زیاد هم مودبانه نبود."
جلوی جیمین که رسید، با انگشت اشاره و شستش چتری های جیمین رو کنار زد "بددهنی کار زشتیه پسر خوب، اینو نمیدونستی؟"بعد دستشو برد پایین، ولی همونجا موند و تو چشمای جیمین زل زده بود.
جیمین داغ شده بود، از عصبانیت، از عوضی بودن پسر روبروش، از حماقت باباش؛ نفساشو با خشم بیرون میداد. اون همچنان تو چشمای جیمین زل زده بود "چی میگی آقای پارک؟ معامله ی خوبیه، مگه نه؟"
"آ..آقای جئون، لطفا...خ.خواهش میکنم. من براتون کار میکنم هرکاری فقط...."جونگکوک چشماشو تو حدقه چرخوند، نگاهش کرد و حرفش رو قطع کرد "تو؟ من اگه بخوام کسی برام کار کنه صدتا بهترشو دارم اگه بیشتر هم بخوام بازم یکی مثل همونارو استخدام میکنم، تو حتی از پس خانواده ت بر نیومدی چطور انتظار داری اعتماد کنم که میتونی از پس کارای من بربیای؟"
بعد حرکت کرد و سمت در رفت. دستشو رو دستگیره گذاشت ولی مکث کرد "تا فردا چطوره؟"بازم همه سکوت کرده بودن، تا فردا؟ تا فردا قرار بود چه اتفاقی بیفته؟
-"تا فردا وقت میدم، یا پول یا پسرت" بعد در رو باز کرد و رفت.
جیمین دیگه نتونست تحمل کنه. پاهاش شل شدن و افتاد زمین. به زمین خیره شده بود صدا و گریه های مادرش رو به صورت محوی میشنید.
"ببین چیکار کردی...ببین با زندگیمون چیکار کردی.... حالا قراره چه غلطی بکنیم؟ من نمیدارم اون آشغال پسرمو ببره...میدونی میخواد ببره چیکارش کنه؟ها؟ فکر کردی من میذارم از پسرم برای لذت خودش استفاده کنه؟"مادر جیمین جیغ میکشید و با هر حرفش جیمین بیشتر متوجه واقعیت و اتفاقی که افتاد میشد. اون قرار بود استرس شروع سال آخر دانشگاهشو داشته باشه، نه همچین چیزی.
"م...من درستش میکنم....من جورش میکنم...نمیذارم اتفاقی برای شما یا جیمین بیفته"جیمین با حرفای پدرش سرشو بالا اورد و به پدرش نگاه کرد. پوزخندی زد و بی هیچ حرفی از جاش پاشد و رفت اتاقش. در رو بست و پشتشو به در تکیه داده بود. میدونست باباش کاری نمیتونه بکنه. میدونست سفته داده دست جئون و میدونست میره زندان. حتی حس میکرد شاید زندان نبرنش و جئون خودش کارای دیگه ای بکنه که تهش به خواسته ش برسه. به اندازه ی کافی بی رحم و ترسناک بنظر میرسید. بهرحال برای خانواده ش پول کمی نبود. اگه خونه رو میفروختن و خونه ی کوچیکتر میگرفتن بازم کلی بدهی میموند. اگه خونه ای نمیگرفتن تا کل پول فروش خونه رو بدن هم بی خانمان میشدن، اون مقدار دیگه ای که باباش با حماقت بیشترش تو مستی تو قمار باخت رو هم باید اضافه میکردن.
YOU ARE READING
In exchange for Him || kookmin
Fanfictionفیک [Completed] ژانر: اسمات/ انگست/ رمنس/ AU کاپل فرعی: سوپرایز Ceo Jungkook, College student Jimin _______ همون روزی که خونهی کوچیکشون بزرگ شد، وقتی از غذای کافی نداشتن رسیدن به اینکه هر روز و شب میتونستن بهترین غذاها رو بخورن، وقتی بهش گفته شد ا...