جونگکوک فقط میخواست به خودش بفهمونه که نباید به چیز ساده ای مثل منتظر موندن جیمین برای شام که حتی ممکنه تصادفی باشه عادت کنه. میخواست یاد بگیره امید الکی نداشته باشه تا بازم براش اتفاقی مثل اتفاق دیشب نیفته و شاید همین، بهترین روشش بود.
اینا رو از ذهنش دور کرد و فقط لباسشو در اورد و خودشو تو حمام انداخت. خستگی دیشب رو فقط یه دوش آب داغ میتونست از بین ببره، و البته یه خواب طولانی. جزو معدود دفعاتی که خوش شانس شد همین امشب بود چون فردا تعطیل بود و میتونست بخوابه.
اول یه کم زیر آب ایستاد و گذاشت فقط بدنش از برخورد آب گرم به پوستش لذت ببره. بعد با بدنی که حالا کرخت شده بود، بزور خودشو شست و دوش سریعی گرفت. بی اهمیت فقط حوله رو دور کمرش شل بست و از حمام بیرون اومد.
با بیرون اومدنش با چیزی روبرو شد که انتظارش رو نداشت.
جیمین روی تخت به شکم دراز کشیده بود و در حال یادداشت بود. معمولا وقتی جونگکوک حمام میرفت جیمین یک ساعت کامل پایین میموند تا جونگکوک از حمام در بیاد و لباسش رو بپوشه. لیست چیزایی که جیمین نسبت به جونگکوک نایده میگرفت داشت روز به روز بیشتر میشد.البته جونگکوک مشکلی با پوشیدن لباسش در حضور جیمین نداشت. در اصل برعکسش. اون اصلا ترجیح میداد در حضور جیمین لباساشو عوض کنه حتی. ولی اینکه نادیده گرفته شه قطعا چیزی نبود که دلش بخواد. سمت کمد رفت و مشغول در اوردن یه دست لباس راحتی شد. حوله ی کوچیکی رو از کشو در اورد و روی موهاش انداخت تا خشکشون کنه و کاملا بی توجه به اتفاقی بود که روی تخت داشت میفتاد.
روی تخت جیمین کاملا از زیر مژه هاش به جونگکوک زل زده بود. اولین بارش بود داشت بدنش رو میدید. در اصل اولین بار بود که دلش میخواست ببینه. بنظرش یه کنجکاوی محض بود که میخواد بدن کسی که اینهمه مدت باهاش زندگی کرده بود رو ببینه، چه موقعیتی هم از این بهتر که اون حمام رفته و قراره لباس بپوشه.
فقط یه کنجکاوی، کاملا هم طبیعی.
درسته که جونگکوک اکثرا کت و شلوار تنش بود و مشخص بود باید هیکل خوبی داشته باشه؛ ولی وقتایی که کت و شلوار نمیپوشید لباسای گشاد تنش بود و آنچنان عضله هاش مشخص نبود؛ جیمین تازه متوجه بدن جونگکوک شده بود و حسی که دیدنش بهش میداد براش جدید بود. یه گرمای خاصی زیر شکمش حس میکرد که اصلا دوست نداشت بهش فکر کنه. این چند روز اخیر دلایل مختلفی باعث میشدن بیشتر دلش بخواد بهش نزدیک باشه و نمیفهمید این خواسته از کجا میومد. ولی میخواست، واقعا میخواست.حواسش نبود کی جونگکوک روشو برگردوند سمتش و حالا چشم تو چشم شده بودن. آب دهنش رو قورت داد و هرچی زور میزد تا کلمه ای برای توجیه نگاه خیرهش به زبون بیاره، چیزی به ذهنش نمیرسید.
جونگکوک آروم قدمای کمی سمت تخت برداشت و ابرویی بالا داد.
STAI LEGGENDO
In exchange for Him || kookmin
Fanfictionفیک [Completed] ژانر: اسمات/ انگست/ رمنس/ AU کاپل فرعی: سوپرایز Ceo Jungkook, College student Jimin _______ همون روزی که خونهی کوچیکشون بزرگ شد، وقتی از غذای کافی نداشتن رسیدن به اینکه هر روز و شب میتونستن بهترین غذاها رو بخورن، وقتی بهش گفته شد ا...