Part 10 - Maybe I want you for more than just one night

7.2K 906 23
                                    

جونگکوک هردفعه با جیمین پسرفت داشت و با اینکه از تنفر تو چشماش بیزار بود ولی هردفعه داشت اون حس رو نسبت به خودش بیشتر میکرد. تو خونه برخورد جالبی باهم نداشتن و تو شرکت هم یاد تک تک دفعاتی که دیده بودتش میفتاد؛ اون پسرک زندگی اونو مختل کرده بود.
با صدای یونگی به خودش اومد.

×" برای یه آدمی که به خواسته‌ش رسیده خوب بنظر نمیرسی"
-"خوبم"
×"سکس باهاش اونقدر که فکر میکردی خوب نیس؟"
-"چیزی نیست واقعا"
×"هنوز سرکشی میکنه و تو هم باهاش راه میای؟ تو؟ جئون جونگکوک؟"

-"بیخیال هیونگ"
×"صبر کن ببینم، یعنی داری میگی اون داره این مدت تو خونه ت زندگی میکنه و تو هیچ کاری باهاش نداری؟"
جونگکوک جوابی نداشت بده و دلش نمیخواست تو چشمای یونگی نگاه کنه و زیرسوال بره، برای همین خودشو مشغول پرونده ی‌ روی میزش کرده بود.
×"جونگکوک!"
-"هوم؟"
×"جواب منو بده، کاری نمیکنی؟ مگه برای همین نیوردیش؟"

جونگکوک هنوزم سرشو از رو پرورنده بلند نمیکرد "اوهوم"
×"جونگکوک!"
ولی حالا که دیگه کلافه شد نمیتونست تظاهر به سرگرم بودن با پرونده کنه.
-"اه هیووونگ، نمیبینی دارم کار میکنم؟ بنظرم الان بهتره بری"

یونگی از رو مبل بلند شد و سمت میز جونگکوک رفت، دستاشو روی میز گذاشت و یه کم روش خم شد "باشه میرم، هرچی زودتر بهم جواب بدی، من زودتر میرم. بهم بگو جونگکوک، چرا پارک جیمین رو در ازای اون پول گرفتی؟"
-"مگه همین چند دقیقه پیش خودت جوابشو ندادی؟"

×"ولی تو تاییدم نکردی"
-"از کی منتظر تایید من میموندی؟"
×"از وقتی میفهمم دارم اشتباه فکر میکنم"
-"کی گفت اشتباه فکر میکنی؟"
×"همینکه هیچی نمیگی مشخصه"
-"چیزی ندارم بگم، حرفارو گفتی دیگه"
×"تو برای یه دلیل دیگه جیمین رو اوردی، مگه نه؟"
-"چرا الکی داستان بافی میکنی؟"
×"تو چرا طفره میری؟ باید یه آره یا نه بگی. میدونی چرا نمیگی؟ چون از بچگی نمیتونستی بهم دروغ بگی ولی واقعیت رو هم دوست نداری بگی"

جونگووک هوفی کرد و سرش رو برگردوند تو پرونده. یونگی چشماشو ریز کرد، میز رو دور زد و کنار صندلی جونگکوک ایستاد، پرونده ی زیر دستشو محکم کشید و بست "فقط بهم نگاه کن و بگو قضیه چیز بیشتری نیس"
جونگکوک هم کلافه و هم عصبی شده بود، از جاش پاشد و میزش رو دور زد و سمت قفسه ی کتاب و پرونده هاش رفت.

×"جئون جونگکوک لعنتی جواب منو بده"
-"چی بگم؟ بگم برای سکس نیوردمش؟ بگم چرا هنوز کاری نکردم؟ آره برای سکس نیوردمش به یه دلیل دیگه ای اوردمش، بگم چرا حواسم این روزا سر جاش نیست؟ چون اون لعنتی ازم متنفره، اون حتی به شکوفه لبخند میزنه ولی تا منو میبینه اخم میکنه. برای اینکه هردفعه بیشتر گند میزنم، برای اینکه دیشب تهدیدش کردم....‌حالا خیالت راحت شد؟ چیزی که میخواستی رو شنیدی؟"

یونگی دهنش باز مونده بود و فقط نگاهش میکرد. جونگکوک قفسه ی سینه ش بالاوپایین میشد و از عصبانیت دستشو تو موهاش برد و روی مبل روبروی میزش نشست.
×"تو گند زدی احمق"
جونگکوک تکخندی زد "مرسی شرلوک" بعد با دستاش صورتش رو مالید.
×"وقتی از یکی خوشت میاد بزور در ازای پول از خانواده ش میگیریش؟ احمقی؟ کی این روش مضحک رو یادت داده؟"

-"هیچکی، ولی وقتی اون حتی نگاهم نمیکرد که من بتونم قدمی پیش ببرم چیکار باید میکردم؟"
×" تو انتظار داشتی دو سه بار که برات غذا اورد عاشقت شه؟"
جونگکوک ساکت شد، آرنجش رو رو زانوهاش گذاشته بود و دستاشو تو هم گره کرد، پاهاشو عصبی تکون میداد.
یونگی که انگار تازه متوجه یه چیز شده بود چشماش درشت شدن "تو بیشتر از سه بار دیدیش مگه نه؟ اونم بیرون از شرکت؟"

جونگکوک از جاش پاشد و سمت میزش رفت، رو صندلیش نشست و دوباره همون پرونده که راه درروش حساب میشد رو تو دستش گرفت "واقعا بنظرم باید بری تا به کارام برسم"

یونگی پوزخندی زد " باشه، نگو، هیچی نگو، کمکی نخوا، همونجوری که تا الان گند زدی از این به بعدشم گند میزنی" بعد رو پاشنه پاش چرخید و سریع از اتاق بیرون رفت. با بیرون رفتنش جونگکوک پرونده ی تو دستش رو پرت کرد زمین و به صندلیش پشت داد.
-" من هیچوقت راه دیگه ای یاد نگرفته بودم" پیش خودش زمزمه کرد.

___________________________________

《فلش بک》

هفته ها بود به اون کلاب میرفت. هربار نگاهش میکرد. از نگاه‌های بقیه روش بدش میومد. با هربار خندیدنش سر میزای دیگه فکشو منقبض میکرد. دیگه کم کم به این فکر میکرد که اونو بزور مال خودش کنه، آره باید یه روشی پیدا میکرد. چون اون پسر همینجوریشم بهش نگاه نمیکرد‌. نمیتونست کاری کنه، هرکاری ریسک از دست دادنش حساب میشد.

اون با گرایشش کنار اومده بود. با اینکه با دخترا نمیتونه باشه کنار اومده بود، ولی بازم پسری رو بیشتر از یک شب نمیخواست. پسری رو ندید که خودش بخواد ولی اون پسر پسش بزنه یا نادیده ش بگیره. اولش براش یه چالش بود، ولی بعدش که بخاطر اینکه بتونه اون پسر رو فقط برای یک شب داشته باشه تا تو چالش یک نفره ش پیروز شه، اونو زیرنظر داشت، کم کم فهمید که یه کم بیشتر از یک شب میخوادش، شاید...

شاید برای هرشب.
جیمین از ایناش ‌خبری نداشت. از اینکه اون خیلی بیشتر از چندتا لاس شکست خورده ی جونگکوک حساب میشد و مدت زیادی تحت نظرش بود خبری نداشت. از اینکه براش به پا گذاشته بود و بعدش کار هرشبش بود که اتاقک وی آی پی تو کلابی که اون کاری میکنه بگیره تا زیرنظر بگیردش خبری نداشت.

تلاش اول جونگکوک این بود که نذاره جیمین تو اتاقکای وی آی پی کار کنه، چون هیچوقت به جای خوبی کشیده نمیشد. ولی دیگه نمیتونست، حتی دلش نمیخواست نگاه کثیف بقیه رو روش ببینه.
میدونست اون خانواده از نظر مالی مشکل دارن.
برای همینه که جیمین شبا تو این کلاب کار میکرد. ولی براش مهم نبود حس حسادتش داشت دیوونه ش میکرد پس باید کاری میکرد.

از اتاقک بیرون رفت و از بخشای تاریک کلاب رد شد و خارج شد. داخل ماشینش نشست و گوشیش رو در اورد و شماره ای گرفت.
-" سلام، در ازای اخراج یکی از پشخدمتای پرطرفدارت چی میخوای؟"

In exchange for Him || kookminWhere stories live. Discover now