Part 22 - If it's only in my dream, don't wake me up

5.8K 699 128
                                    

شب گذشته برای جونگکوک هنوز قابل هضم نبود. جیمین شام درست کرده بود و داوطلبانه با هم شام خوردن. با اینکه کل زمانش به سکوت گذشته بود، ولی همزمان هم عجیب بود و هم دوست داشتنی.

اونقدر دوست داشتنی که جونگکوک هنوز منتظر بود از خواب بیدار شه و متوجه شه همش رویا بوده.
توی دستشویی جلوی آینه هنوز به خودش خیره بود و به دیشب فکر میکرد. یه شام خوردن میتونه خیلی ساده بنظر برسه ولی هرکی که رابطه ی اونارو بشناسه میدونه اونقدرام ساده نبود.

بیخیال فکراش شد و بلاخره از دستشویی بیرون اومد. سمت کمد لباساش رفت تا برای رفتن به شرکت آماده شه؛ اما با شنیدن صدای جیمین، دستشو روی کت و شلوارا متوقف کرد و آروم سرشو سمتش برگردوند.
+"صبح بخیر"

لحن جیمین کاملا خنثی بود. انگار هیچ حسی نداشت ولی همینشم برای جونگکوک معجزه حساب میشد.
-"صبح بخیر" جونگکوک با لحن مرددی جواب داد چون هنوزم نمیتونست بفهمه چی شده که این اتفاق داره میفته‌. یه کم چشماشو ریز کرد تا حرکت دیگه ای از جیمین ببینه. حتی خودشو آماده کرده بود تا جیمین بهش بخنده و بهش بگه "نکنه واقعا فکر کردی باهات خوب میشم؟"

با ممکن بودن، اون فکر قلبش فشرده شد، روشو سمت کمدش برگردوند تا لباس مدنظرشو در بیاره؛ ولی بهرحال اینطور نبود.
+"میشه...."
با دوباره شنیدن صدای جیمین، دیگه دستشو از توی کمد در اورد و روشو کامل سمتش برگردوند.
تمام سعیشو میکرد نذاره چشماش از تعجب درشت شن و نفس کشیدن یادش نره. ولی دومی خیلی سخت‌تر چیزی بود که فکرشو میکرد. بخصوص اینکه جیمین داشت به چشماش نگاه میکرد و باهاش حرف میزد.

+"میشه... منو برسونی دانشگاه؟"
که با این حرف جیمین، حتی تو کنترل بخش اول هم موفق نشد و علاوه بر نفس کشیدنی که کامل یادش رفته بود، چشماش هم گرد شدن.
جیمین چندثانیه بی هیچ حرف دیگه ای بهش نگاه کرد و وقتی جوابی نگرفت دوباره به حرف اومد.
+"اگه نمیتونی که هیچی. خودم میتونم..."
-"نه" جونگکوک بی هیچ فکری اون کلمه رو داد زد و بعد از اینکه متوجه صدای بلندش شد، گلوشو صاف کرد "میتونم...میتونم برسونمت. الان آماده میشم"

جیمین لبخند نصفه ای زد.
جونگکوک روشو برگردوند و بدون اتلاف وقت و بی‌دقت، یک دست کت و شلوارش رو بیرون اورد و در کمد رو بست.
-"پنج دقیقه ی دیگه حرکت میکنیم"
+"نمیخوای..." جیمین مکثی کرد و با دیدن چشمای جونگکوک که حالا دوباره روی خودش بودن حرفشو ادامه داد "صبحانه نخوریم؟"

جونگکوک آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد آروم بمونه و مثل دفعه ی قبل از روی هول شدن با داد جواب نده. عالی شد. پسر بیست و هشت ساله ای که رییس یک کمپانی بزرگه و با هزاران آدم گردن کلفت و مهم تونسته با اعتماد بنفس جلسه برگزار کنه، حالا با یه مکالمه ی ساده با یک پسرک بیست و یک ساله انقدر هول شده. البته، شاید باید فکرشو تصحیح کنه. یک پسرک بیست و یک ساله ی خوشگل. شدیدا خوشگل و سردی که داره دیوونه ش میکنه و جونگکوک برای یه لحظه مخاطب بودنش حاضره هرکاری کنه.

In exchange for Him || kookminWhere stories live. Discover now