Part 14 - The wrong first kiss

6.9K 830 38
                                    

بعد از رسوندن جیمین به خونه، به شرکت برگشته بود، با سرمایه گذار جدید قرار ملاقات داشت و دروغ بود اگه میگفت برای دیدنش لحظه شماری نمیکرد. یه سرمایه گذار جدید یعنی بهتر شدن موقعیت شرکت.

به محض ورودش به منشی اعلام کرد که هروقت اون شخص اومد فوری به دفترش بفرسته و دوتا قهوه براشون ببره.
مدت طولانی نگذشته بود که منشی بهش اعلام کرد مهمونش اومد.
چند ضربه روی در شنید و در باز شد.

جونگکوک با لبخند از جاش پاشد و سمت اون مرد رفت. تقریبا همسن خودش بنظر میومد، قدبلند و خوشتیپ. برازنده ی سهامدار بودن. لبخندی زد و دستشو سمتش دراز کرد "جئون جونگکوک هستم، رییس شرکت؛ خوشبختم"
مرد متقابلا لبخندی زد، دست جونگکوک رو گرفت و آروم فشرد "کیم سوکجین هستم، از دیدنتون خوشحالم آقای جئون"

جونگکوک لبخند موقرانه ای زد و با دست به مبل اشاره کرد تا سوکجین هم بشینه. بعد از اینکه منشیش قهوه هارو اورد، بدون اتلاف وقت سر اصل مطلب رفت "چی باعث شد بخواین این مقدار از سهام رو بخرین و سرمایه گذاری کنین؟"

#" مدیریت و شرکت شما زبانزد شده و بیاین بگیم منم تازه دارم وارد این عرصه میشم، پس ترجیح میدم جایی اینکارو انجام بدم که بهش اطمینان دارم."
لبخند مغرورانه ای روی لبای جونگکوک نشست.

-"شرایط رو معاونم بهتون باید گفته باشه، درسته؟"
#"بله برام نمونه قرارداد و شرایط رو فرستاد، از نظر جلسات هم نگران نباشین من آدم مسئولیت پذیر و وقت شناسی هستم و قطعا میدونم شرکتی به این معتبری باید تو این مسائل سختگیر باشه"

جونگکوک انگار از جوابایی که سوکجین میداد راضی بود چون تو کل ملاقاتشون لبخند رو لبش بود. بعد از ردوبدل کردن تمام حرفای مورد نیاز، قرار شد باقی کارها رو یونگی انجام بده. بعد از خداحافظی سوکجین، شرکت و یه جونگکوک راضی و خوشحال رو ترک کرد؛ سمت پارکینگ رفت، به محض دور شدن از شرکت توی یه کوچه ماشین رو نگه داشت و شماره ای که میخواست رو گرفت.

~"چی شد؟"
#"تقریبا تموم شد، فقط فردا قراره با یونگی ملاقات داشته باشم تا کارای اداریش انجام بشه."
~"خوبه، وقتی نهایی شد خبرم کن"
#"تو....هنوز مطمئنی میخوای اینکارو بکنی؟"
~"هیچوقت از این مطمئن تر نبودم جین."
#"باشه."

جین بعد از قطع کردن تلفنش، چشماشو بست و سرشو به پشتی ماشین تکیه داد. قلبا راضی نبود، ولی هرکاری میکرد تا اون شادی گمشده ش رو بدست بیاره، و فقط میتونست امیدوار باشه اوضاع از چیزی که فکر میکنه بدتر نشه.
ماشین رو روشن کرد و سمت خونه ش روند و سعی کرد تا فردا به چیز دیگه ای فکر نکنه.

جونگکوک به محض برگشتن به خونه، از خستگی روی مبل نشست، و یه کم سرشو به پشتیش تکیه داد. خوشحال بود بابت امروز و نباید خوشحالیشو تنها میگذروند. با اون فکر فقط یه اسم تو ذهنش میومد. جیمین. جیمین. جیمین...

In exchange for Him || kookminDonde viven las historias. Descúbrelo ahora