جین طبق معمول زودتر از همیشه بیدار شده بود؛ قهوه ساز رو روشن کرده بود، از روی عادتِ روزایی که تهیونگ اونجاست، آهنگ ملایمی زد و خودش سمت حمام رفت تا دوش کوتاهی بگیره.
با برگشتش از حمام و بویی که حس کرد، همونطور که با حوله موهای خیسش رو خشک میکرد سمت آشپزخونه رفت که با تهیونگی که در حال درست کردن صبحانه بود مواجه شد.#"تو و صبح زود پاشدن؟"
تهیونگ لبخند دندون نمایی زد و بدون نگاه به جین ظرفای لازم رو روی میز گذاشت "صبح بخیر جین"
#"خب بذار حرفمو تصحیح کنم، تو و صبح زود انقدر سرحال بیدار شدن؟"
~"وقتی دلیل داشته باشی هم میتونی زود پاشی هم سرحال"جین بصورت نمایشی دستشو رو سینه ش گذاشت و خیلی اغراق آمیز آه کشید "ترسیدم تهیونگِ واقعی رو از دست داده باشم. اگه بی دلیل اینکارو میکردی واقعا باید ازت میترسیدم."
تهیونگ خندید و سرشو به دو طرف تکون داد "من هیچوقت عوض نمیشم جین، این قول رو میتونم بهت بدم."
جین لبخند ملایمی زد و سرشو آروم تکون داد "واقعا امیدوارم همینطور باشه"
لحنش باعث تعجب تهیونگ شده بود و به همین دلیل نگاه کوتاهی بهش انداخت، ولی تصمیم گرفت اون حرف ساده رو جدی نگیره.
~"بیا بشین"
جین صندلی رو عقب کشید تا روبروی تهیونگ بشینه "حالا دلیلت چیه؟"~"بنظرم وقتشه چهرهمو بعنوان سهامدار نشون بدم."
جین تا اون لحظه دنیایی که توش پا گذاشته بودن رو فراموش کرده بود. برای یک ساعت تو اون صبح، فقط جینی بود که از خواب پاشد و قهوه ساز رو آماده کرد و رفت دوش کوتاهی بگیره و با برگشتش تهیونگ صبحانه رو آماده کرده بود.همینقدر ساده ولی همونقدر قشنگ.
حرف دیگه ای نزد و مشغول صبحانه خوردن شد. این اتفاق بهرحال دیر یا زود میفتاد.
#"پس دیگه نیاز نیست من برم اونجا"
~"دوست نداری قیافه شو موقع فهمیدن این قضیه ببینی؟"تهیونگ خوشحال بود. اونقدر خوشحال که جین رو مجبور میکرد بر خلاف میل باطنیش پا به پاش بره.
#"چرا. میتونه جالب باشه"
تهیونگ چاقوی دستش رو تو ظرف کره ول کرد و نگاهی به جین انداخت "تا قبل از اینکه نقشه مونو شروع کنیم خیلی بیشتر از الان برام ذوق داشتی"#"الانم همونم ته، فقط دیشب نتونستم خوب بخوابم"
~"چرا؟ یه مدته همش خسته ای، میخوای بریم دکتر؟"
#"نه، تو تعطیلات بیشتر استراحت میکنم خوب میشم"
تهیونگ شونه ها و ابروهاشو همزمان بالا داد و دوباره مشغول مالیدن کره روی نونش شد "دلم برای اون جین شیطونی که پایه ی این کارام بود تنگ شده"جین بدون اینکه تهیونگ متوجه شه لبخند تلخی زد و سکوت کرد. خودشو مشغول صبحانه کرد تا نیازی نباشه جواب بده.
گاهی خودشم دلش برای اون جین که تازه با یه تهیونگ ساده اما شکسته آشنا شده بود، تنگ میشد.
~"میای باهام؟"
YOU ARE READING
In exchange for Him || kookmin
Fanfictionفیک [Completed] ژانر: اسمات/ انگست/ رمنس/ AU کاپل فرعی: سوپرایز Ceo Jungkook, College student Jimin _______ همون روزی که خونهی کوچیکشون بزرگ شد، وقتی از غذای کافی نداشتن رسیدن به اینکه هر روز و شب میتونستن بهترین غذاها رو بخورن، وقتی بهش گفته شد ا...