جیمین شوکه شده به جای خالی جونگکوک نگاه میکرد و از اینکه اونجوری ولش کرد و رفت عصبی بود. نمیدونست دلیل جونگکوک برای اینکارش چی بود ولی میدونست هیچ دلیلی براش قابل قبول نبود. با دیدن دیکش از پشت شلوار که هنوز سفت بود عصبی تر هم شد و زبونش رو از درون به لپش فشار داد.
نمیفهمید کجای کار رو اشتباه رفت و یا چی شد که جونگکوک اونجوری یهو بلند شد و رفت؛ جیمین فکر میکرد دارن خوب پیش میرن و شدیدا منتظر بود تا تهش برن.
مگه جونگکوک اینهمه مدت هم همینو نمیخواست؟+"لعنتی" نفس پرحرصی بیرون داد و بعد از ده دقیقه بلاخره از جاش بلند شد و سمت اتاق پاتند کرد. نمیدونست وقتی جونگکوک رو دید قراره چه برخوردی باهاش داشته باشه و یا چی بگه ولی میدونست اصلا برخورد خوبی نخواهد داشت.
بخاطر الکل زیادی که امشب خورده بود، موقع بالا رفتن از پله ها یه کم سرش گیج میرفت ولی نه اونقدری که نتونه راه بره. با رسیدن به اتاق در رو فوری باز کرد و با شنیدن صدای دوش پوزخندی زد و چشماشو روی هم فشار داد.
+"پس ترجیح دادی اینجوری خودتو تخلیه کنی" دلش میخواست مشتی به در حموم بزنه ولی فقط مشت خودشو فشار داد و عصبی خودشو روی تخت پرت کرد. اونقدر تک تک سلولاش از عصبانیت پر شده بودن و خودشم خسته بود که حتی بدون لمسی از سفتی هم در اومد.
تنها کاری که کرد این بود که بلند شه کتش رو در بیاره، گوشی رو برای فردا رو آلارم بذاره و با همون شلوار و پیراهن زیر پتو بره که بلافاصله هم از خستگی زیاد خوابش برد و حتی نتونست منتظر بمونه جونگکوک از حموم برگرده.
قصدشم نداشت که منتظرش بمونه._______________________________________
×"جئون جونگکوک، بهتره پیامی که بهم دادی برای مسخره بازی نباشه"
یونگی به محض ورود به خونه گفت و با جونگکوکی که پشت میز نشسته بود، با نگاه به قهوه ش پاهاشو عصبی تکون میداد و لب پایینش رو میجویید مواجه شد. با دیدنش ابروهاش تو هم رفت و چشماشو ریز کرد، مردد سمت میز قدم برداشت که با شنیدن صدای پا از سمت پله ها سرجاش ایستاد و روشو سمت پله ها کرد.جیمین با قیافه ی کاملا پوکر و موهای به هم ریخته، با قدمای عصبی از پله ها پایین اومد؛ با کلافگی وسایل توی کوله شو مرتب کرد و بعد از گذاشتن کوله ش روی دوشش زیپ سوییشرتش رو بالا کشید.
جیمین با رسیدن به پایین پلهها، سرش رو بلند کرد و با قیافه ی سوالی یونگی مواجه شد.+"سلام هیونگ" لبخند کوتاه و مصنوعی زد، بدون نگاه به جونگکوک سمت در رفت و در رو باز کرد.
-"جیمین، صبحانه..."
جیمین در خونه رو پشتش محکم بست و با اینکار جونگکوک ادامه ی حرفش رو خورد و به یونگی نگاه ترسیده ای انداخت.
BINABASA MO ANG
In exchange for Him || kookmin
Fanfictionفیک [Completed] ژانر: اسمات/ انگست/ رمنس/ AU کاپل فرعی: سوپرایز Ceo Jungkook, College student Jimin _______ همون روزی که خونهی کوچیکشون بزرگ شد، وقتی از غذای کافی نداشتن رسیدن به اینکه هر روز و شب میتونستن بهترین غذاها رو بخورن، وقتی بهش گفته شد ا...