part 32: Is this how love feels like?

6.7K 625 91
                                    

 
روی مبل نشسته بود و با تکیه دادن سرش به پشتی مبل چشماشو بسته بود. گاهی یه کم از نوشیدنی تو دستش میخورد و با انگشتاش، با تیشرتی که تو دست دیگه‌ش بود ور میرفت. هرچندوقت چشماشو باز میکرد و به سقف نگاه میکرد. صدای تیک‌تیک ساعت تو اون سکوت دیوونه کننده ی خونه عذابش میداد. تا یادش بود همچین سکوتی براش آزار دهنده نبود. شاید چون قبلا اینس سکوت و تنهایی براش موقت بودن و یا با حضور یکی دیگه سپری میشدن؛ یکی مثل جین.

مثل سوکجینی که الان این سکوت رو براش کر کننده کرده بود.
~"لعنت بهت"
با گفتنش تیشرت توی دستش که متعلق به جین بود رو روی مبل روبروش پرت کرد، به جلو خم شد و آرنجاشو به زانوهاش تکیه داد. لیوان ویسکی رو روی میز گذاشت و دستی به صورتش کشید.
 
یه کم تو همون حالت با خودش کلنجار رفت، اما بلاخره بعد از چند دقیقه گوشیشو از روی میز گرفت و شماره رو گرفت.
با شنیدن صدای بوق ها نفسش رو تو سینه ش حبس کرد، نمیدونست که دلش میخواست کسی گوشی رو برداره یا نه؛ اما زیاد نتونست بهش فکر کنه و با شنیدن صدای جین بعد از چند ثانیه، نفسشو آروم بیرون داد.

#"بله؟"
تهیونگ سکوت کرده بود و دودل بود، نمیدونست گوشی رو قطع کنه یا حرف بزنه. بهرحال خودش زنگ زده بود و قطع کردن میتونست بچگانه ترین حرکت باشه.
~"سلام"
#"سلام"
لحن جین خشک بود، مثل قبلا صمیمانه نبود و این قلب تهیونگ رو میفشرد.
چشماشو بست و سرشو پایین برد. ذهنش خالی بود اما برعکس ذهنش، قلبش پر و سنگین شده بود. انگار سکوتش طولانی شده بود چون جین به حرف اومد.
 
#"کاری داشتی تهیونگ؟"
نشنیدن مخفف اسمش بصورت 'ته'، یعنی همونطور که جین همیشه دوست داشت صداش کنه یکی دیگه از نشونه های تغییر بینشون بود. این اتفاق بیشتر از چیزی که تهیونگ فکرشو میکرد داشت اذیتش میکرد، حتی بیشتر از دیدن خوشحال بودن جونگکوک بدون خودش.
فکرش رو نمیکرد یه روز چیزای کوچیکی مثل این هم میتونه قلبش رو به درد بیاره. البته، شاید اصلا کوچیک حساب نمیشد.
~"آمممم.." حرفی نداشت بزنه، حتی دلیل زنگ زدن خودش رو هم نمیدونست. یه کم به اطراف نگاه کرد تا شاید کمکی بهش بشه تا اینکه چشمش به تیشرت روی مبل روبرو افتاد "تیشرتت،" چشماشو با این ایده ی احمقانه رو هم فشار داد و دستشو از حرص به خودش مشت کرد "اونو اینجا جا گذاشتی"

#"اوه" صداش متعجب نبود. فقط ناامید بود، حتی ناامیدتر از اول تماسش، انگار انتظار شنیدن چیزی رو داشت ولی انتظارش براورده نشد و تهیونگ حتی نمیدونست چه انتظاری و چیکار میتونه بکنه که ناامید رو از صداش حذف کنه.
 
#"خب...متوجه نبودنش نشده بودم"
~"فکر کردم...شاید لازمش داشته باشی" مسخره بود، یه مکالمه ی کاملا مسخره که تهیونگ داشت بابت شروعش خجالت‌زده میشد. حتی نمیدونست از جین چی میخواد و برای چی بهش زنگ زده، اصلا انتظار چه حرفی رو داشته و دقیقا داره چیکار میکنه ولی فقط داشت پیش میبردش "میخوای....برات بیارمش؟"

In exchange for Him || kookminWhere stories live. Discover now