Part 15 - Sorry

6.8K 816 33
                                    

جونگکوک بعد از شنیدن اون جمله از جیمین فقط نمیتونست اونجا بمونه. الان نباید خونه میموند. مهم نبود کجا میره. بعد از خروج از تراس از پله ها پایین رفت. از خونه خارج شد و سمت ماشینش رفت. تو ماشین نشست. دستاشو رو فرمون گذاشت و فشارش داد. نفس نفس میزد. چشماشو از عصبانیت بست و چندتا ضربه به فرمون زد.

ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد.
انقدر روند تا به کلابی که همیشه میرفت رسید. آره شاید مست کردن میتونست حالش رو بهتر کنه‌. حالش داشت بهم میخورد از اینکه دلشو اینجوری به اون پسرک احمق باخته. پسری که حتی نمیتونه علاقه ی جونگکوک رو بفهمه. اون خوشگلی که مثل فرشته ها میمونه ولی مثل یه شیطان میتونه وسوسه انگیز باشه و تو یه چشم به هم زدن زندگی آدم رو از هم بپاشه. مثل سیب ممنوعه. توی اون باغ هزاران درخت هست و هزاران میوه. ولی جونگکوک دلش طعم همون سیب ممنوعه رو میخواد. و باید بدستش بیاره.

نمیدونست تو اون یکسالی که بعد از چندبار دیدن و برخورد باهاش شروع به زیرنظر گرفتنش کرده بود چی شد که به اینجا رسیدن ولی فقط میدونست که حالا شده و راه دیگه ای جز جیمین براش نیست و راضیش نمیکنه. حتی حواسش نبود کی رو میز نشست و کی براش نوشیدنی همیشگیش رو اوردن. فقط یه کم لیوان رو نگاه کرد بعد یه ضرب سر کشید. و چند لیوان بعدیشو. چشماشو یه کم بست، همیشه یاد تمام ملاقاتاشون میفتاد.

________________________________

《فلش بک》

-"هیون وو، امروز سه شنبه س؟"
"بله قربان"
-"پس غذای امروزم رو از خانم پارک سفارش بده."
"یک رستوران جدید و خوب همین نزدیکیا زده که جدیدا کارمندا اونجا زیاد میرن، بنظرم از غذاهای خانم پارک هم بهتره، میخواین براتون...."

جونگکوک نذاشت حرفش کامل شه "زنگ بزن خانم پارک و غدامو سفارش بده. همین الان" تحکم تو صدای جونگکوک باعث شد هیون‌وو فقط سرشو خم کنه و از اتاق بیرون بره.
جونگکوک نمیتونست جلوی لبخندشو بگیره. میتونست بلاخره بازم اون پسرک رو ببینه. نیازی نبود کسی بدونه چرا همش از خانم پارک غذا میگیره، مشکلی نبود که دلش بخواد از دیدن یه آدم زیبا لذت ببره. البته زیبا و یه کم تندخو، ولی جذابیتش به همون بود، درسته؟ به اینکه تندی خاصی چاشنی اون خوشگلی بود که به مزاج جونگکوک خوش میومد. اینکه جونگکوک بلاخره یکی رو پیدا کرد که نخواد برای منفعت خودش باهاش لاس بزنه، نخواد چابلوسیشو کنه. و خب برای بار چندم باید ذکر بشه که اون آدم واقعا خوشگله و حتی اگه لاس میزد هم باز خواستنی بود. شاید اصلا اونجوری کار جونگکوک راحتتر میشد. با فکرش آهی کشید. نیاز داشت یه بار طعم‌ اون پسرک رو بچشه تا شاید بتونه اونو از فکرش بیرون کنه. دستاشو روی صورتش مالید.

تصور اون پسر زیر خودش که با درموندگی به خودش میپیچه میتونست جزو ده تا چیز قشنگی باشه که جونگکوک تو زندگیش میدید. یا حتی توی پنج تای اولش. اونقدری تو فکر بود که با صدای در به خودش اومد و تازه متوجه گذر زمان شد.
-"بیا تو"
در باز شد و گوشه ی لب جونگکوک همزمان باهاش بالا رفت.
+"غداتونو اوردم"

In exchange for Him || kookminWhere stories live. Discover now