با بیدار شدن تو اتاق قبلی خودش غریبه شده بود، دفعهی قبلی که بخاطر سفر جونگکوک اومده بود اینجا، اینو فهمیده بود. ولی ایندفعه حس بدش بیشتر بود، جوری که حس میکرد بخاطر ناراحتی جونگکوک الان باید پیشش میموند ولی الان اینجا بود و از روز گذشته، از وقتی اومده بود اینجا ازش خبری نداشت؛ و همینطور آخرین پیامش هنوز بیجواب مونده بود.
گوشیش که بعد از بیداریش بلافاصله چک کرده بود رو به استند کنار تختش برگردوند و دستاشو به چشماش مالید، خودش رو یه کم زیر پتو جابجا کرد، پتو رو بیشتر بالا کشید و دوباره چشماشو بست. امروز کلاس نداشت، یا شایدم داشت چون نمیدونست چند شنبهست ولی براش مهم نبود. میخواست به خوابیدن ادامه بده و قرار بود همینکار رو بکنه.
دفعهی بعدی که چشماشو باز کرد، بویی که تو خونه پیچیده بود، خبر از وقت ناهار میداد. دلش میخواست بازم چشماشو ببنده ولی چیزی که یهو یادش اومد باعث شد روشو سمت مخالفش بچرخونه و گوشیش رو فوری تو دستش بگیره.
با چک کردنش، علاوه بر ناامیدی، دلشورهی عجیبی رو تو دلش حس کرد. دیشب وقت شام به جونگکوک پیام داده بود و شاید حدودا پونزده یا شونزده ساعت ازش گذشته، اما هنوز جوابی به پیامش داده نشده. تمام دلایلی که ممکن بود وجود داشته باشه رو تو ذهنش مرور کرد اما بهشون قانع نشد و شروع به تایپ پیام دیگهای کرد.
به: کوک
' امیدوارم خواب باشی و وقتی بیدار شدی کامل سرحال شده باشی'
بعد از فرستادنش یک دور دیگه دو پیام آخر خودش رو خوند و بلاخره روی تختش نشست. گوشیش رو یه گوشهی تخت پرت کرد و از جاش بلند شد تا سمت دستشویی بره.
بعد از بیرون اومدن از دستشویی، دست و صورتش رو خشک کرد و قبل از رفتن سمت آشپزخونه، گوشی رو از روی تخت گرفت و از اتاق بیرون رفت.
+"صبح بخیر مامان"
"در اصل ظهر بخیر"
+"هروقت بیدار شیم صبحه" جیمین لبخندی زد و از پشت به مادرش نزدیک شد تا چونهی خودش رو روی شونهش بذاره "گشنمه"
"جواب این پیامِ مغزت تو یخچاله"
جیمین خندید و سرش رو بلند کرد، دستش رو از زیر بغل مادرش رد کرد تا از چیزی که روی گاز بود یه کوچیک برداره و بعد از موفق شدنش با خوشحالی سمت یخچال رفت.
شیر رو در اورد و روی اوپن گذاشت، در کابینت کنار یخچال رو باز کرد و با دیدن بیسکوییتایی که مادرش همیشه اونجا میذاره لبخند گشادی زد و از تو کابینت درشون اورد.
"کلاسی نداری؟"
+"امروز چند شنبهس؟"
جیمین یه مقدار از شیر رو توی لیوانش ریخت و یه دور لیوان رو سر کشید، دوباره یه مقدار دیگه تو لیوان ریخت و جعبهی بیسکوییت رو باز کرد.
YOU ARE READING
In exchange for Him || kookmin
Fanfictionفیک [Completed] ژانر: اسمات/ انگست/ رمنس/ AU کاپل فرعی: سوپرایز Ceo Jungkook, College student Jimin _______ همون روزی که خونهی کوچیکشون بزرگ شد، وقتی از غذای کافی نداشتن رسیدن به اینکه هر روز و شب میتونستن بهترین غذاها رو بخورن، وقتی بهش گفته شد ا...