Part 4 - I will ruin everything if I have to

8.4K 1K 36
                                    

《راوی》 :

ساعت نزدیکای 9 بود و جیمین روی مبل نشسته بود و پاهاشو تکون میداد. صدای زنگ که در اومد چشماشو روی هم فشار داد. از جاش پاشد، به در ورود خیره شد. با ورودش خشم کل وجودش رو گرفته بود. بازم با همون نیشخند همیشگیش اومده بود، جوری که انگار میخواست بفهمونه چجوری زندگی یه خانواده بازیچه ی دست اونه و هر تصمیمی بگیره، انجام میشه.

خانم پارک دوباره گریه ش شروع شده بود و رفت جلوی جونگکوک "ازتون خواهش میکنم یه کم بیشتر وقت بدین"
جیمین از اینکه انقدر جلوی اون ملتمس بودن ولی اون براش مهم نبود عصبی بود.
+"مامان" سعی کرد با صدا زدن مادرش، ازش بخواد که التماس کردن رو تمومش کنه.
" نمیتونین اینکارو با ما و پسرمون بکنین، یه کم دلرحم باشین..."
جیمین با صدای بلندتری صداش زد "مامان"

تا خانم پارک خواست دوباره شروع به خواهش کنه جیمین رفت جلو و دست مامانش رو گرفت و روشو سمت خودش کرد، صورتش رو تو دستاش گرفت و به چشماش زل زد "خواهش میکنم مامان، اتفاقی نمیفته خب؟ خواهش میکنم اینکارو نکن و اینجوری بهش التماس نکن" اشکای مادرشو پاک کرد و تو چشماش خیره موند، بعد دستاشو تو دستش گرفت و فشاری داد، روشو برگردوند و سمت اتاقش رفت و همینطور که میرفت با خشک ترین لحن ممکن گفت "من میرم وسایلمو جمع کنم"

______________________________________

جونگکوک از اول ورودش با نگاه جیمین مواجه شده بود و اون حجم از خشم و نفرت تو چشماش باعث میشد بیشتر دلش بخواد اونو ببره و رامش کنه. بخش سلطه گر جونگکوک تو مسائل کاریش و دوست و خانواده همیشه بود، ولی نسبت به یه آدم دیگه؟ هیچوقت تجربه ش نکرده بود. اون پسر داشت اون بخش رو تحریک میکرد، پسرک وحشی که تمایل جونگکوک به داشتنش رو بیشتر میکرد.‌
با گریه ها و حرفای مادر جیمین شوک شده بود، فقط نگاهش کرد و چیزی نمیگفت. حالا که حس مالکانه ش شعله ور شده بود امکان نداشت بیخیالش شه.

با حرفی که جیمین زد فقط برگشت سمت در "تو ماشین منتظرم"و از خونه بیرون رفت.
وقتی رفت تو ماشین نشست از فکرایی که یهو به ذهنش اومدن گرمش شده بود‌. تابحال پسر به این خوشگلی ندیده بود ترکیب اون قیافه با شخصیت تندش یه ترکیب جذابی به وجود اورده بود، ترکیبی که جونگکوک میخواست بدست بیاره، ترکیبی که دلش میخواست فقط خودش داشته باشدش.

تو فکر بود که در ماشین یهو باز شد و یه ساک پرت شد داخل، بعد جیمین رو دید که نشست و در رو محکم بست و به بیرون از پنجره زل زده بود.
جونگکوک اینهمه خشم و بی توجهیش رو دوست نداشت. دوست داشت چشماشو روی خودش داشته باشه.
ولی به یه تکخند کفایت داد و به راننده گفت که حرکت کنه.

________________________________

《جیمین》:

بیست دقیقه ای تو راه بودیم، راه تو سکوت میگذشت و از این بابت خوشحال بودم. هرچند دقیقه سنگینی نگاهشو حس میکردم ولی ترجیح میدادم نگاه کردنم به بیرون از پنجره رو ادامه بدم. نمیدونم چی تو ذهنشه، چرا من رو در ازای پول خواست...یعنی میدونم....ولی نمیذارم، تا میتونم نمیذارم به خواسته ش برسه، پولدارایی که فکر میکنن بخاطر پولشون برتری دارن و هرکاری دوست دارن میتونن بکنن حالم رو به هم میزنن. میدونم کلی آدم هست بدون هیچ زوری حاضرن باهاش باشن، ولی اون نیاز داره قدرتشو به رخ بکشه و من نمیذارم. من اون حس رضایت رو بهش نمیدم.

In exchange for Him || kookminWhere stories live. Discover now