Part 12 - If only he'd knew I'd do anything for him

6.7K 929 46
                                    

خب رسما اولین روز تعطیلش با جونگکوک رو داشت تو اون خونه میگذروند و تمام سعیش رو میکرد تا جونگکوک رو نادیده بگیره.
هوا هم نسبتا خوب بود، برای همین تصمیم گرفت برای نادیده گرفتنش تو خونه نباشه و به باغ بره.

یکی از کتاباشو گرفت و سوییشرتی پوشید و رفت.
اون باغ واقعا قشنگ بود. شاید تنها چیزی که جیمین از اون خونه دوسش داشت. یه کم جلوتر رفت و یه تاب دونفره دید. لبخندی زد و روش نشست. کتابش رو کنارش روی تاب گذاشت. سرشو به تاب تکیه داد و چشماشو بست. با پاش شروع به حرکت دادن تاب کرد‌. یه کم همونجوری موند تا با حس چیزی روی پاش چشماشو باز کرد و فوری پایین رو نگاه کرد.

+"اوه، سلام" بعد لبخند دندون نمایی زد.
خم شد پایین و شروع به ناز کردن گربه ی سفید قهوه ای که خودشو به پاش میمالید، کرد. با حرکت دستاش، اون گربه چشماشو بست و صدای خرخری از خودش در اورد.
+"مثل اینکه خوشت میاد، مگه نه؟"
یه کم دیگه نازش کرد و جفت دستاشو زیرش گذاشت و اونو بلند کرد و روی پاهاش گذاشت.
+"اینورا چیکار میکردی؟"

گربه کاملا خودشو روی پای جیمین ولو کرده بود. جیمین پاهاشو روی تاب جمع کرد تا اونو بین پاهاش بذاره و بهتر نازش کنه.
+"تو هم از این باغ خوشت میاد؟ قشنگه، مگه نه؟ بنظرم بهتر از بقیه ی جاهای خونه باشه."
سرشو به پایین خم کرد و دستاشو روی موهای نرمش میکشید. دوباره پاهاش رو پایین گذاشت و شروع به تاب دادن خودش کرد.

انگار برای چند دقیقه داشت واقعا از بودن اونجا لذت میبرد. انگار اون مکان و اون آب و هوا برای خودش ساخته شده بودن. لبخند رو لبش بود‌. بی حواس به همه جا چشماشو بسته بود و نفس عمیق میکشید. بخصوص بی حواس به تراس اون خونه، جایی که جونگکوک با حسرت نگاهش میکرد. حسرت چیزی که جلوشه ولی نمیتونه داشته باشدش. فقط چون بد شروع کرده، فقط چون اشتباه شروع کرده، یعنی ممکنه یه روزی اون پسر حاضر بشه به توضیحاتش گوش بده؟ ممکنه قبولش کنه؟

دست به جیب با لباس راحتیش روی تراس ایستاده بود و برای معلوم نبود چند دقیقه به جیمین خیره بود. حتی متوجه اومدن یونگی نشده بود.
یونگی رد نگاه جونگکوک رو گرفته بود و با دیدن پسرک، لبخند ترحم آمیزی سمت جونگکوک زد. نفس عمیقی کشید و گلوشو صاف کرد. جونگکوک با صداش، فوری سرشو سمتش برگردوند.

-"هیونگ!"
×" تا کی میخوای از دور فقط نگاهش کنی؟"
جونگکوک لبخند تلخ و بی جونی زد، سرشو پایین انداخت و سمت درِ تراس حرکت کرد "روز تعطیل اینجا چیکار میکنی؟"
×"مرسی از اشتیاقی که برای اومدنم نشون دادی"
جونگکوک پوفی کرد و خندید.

×" اومدم بهت در مورد یه ایمیل مهم بگم"
-"چرا نذاشتی فردا تو شرکت بگی؟"
×"بهت قول میدم بعد از کارم میرم تا تو بتونی راحت به زل زدنت برگردی."

In exchange for Him || kookminWhere stories live. Discover now