Part 16 - Take a step you moron

6.1K 816 15
                                    

نفسای کوتاه و سریع میکشید و حوله ای که توی دستش نگه داشته بود رو به یه گوشه ای پرت کرد. به تایمر روی تردمیلش نگاه کرد و دم و بازدم عمیقی کشید. چشماشو بسته بود و با خم کردن سرش به عقب سعی کرد برای دقایق آخر، با تمرکز انرژی بیشتری تو پاهاش جمع کنه اما با صدای پیام گوشیش، چشماش رو دوباره باز کرد. سرعت تردمیل رو کمتر کرد و وقتی خیلی آروم شد، خاموشش کرد و سمت گوشیش رفت.

جین:
'کامل شد، فردا میتونم مالکیت رو بهت منتقل کنم'

با خوندنش لبخندی زد، حوله رو از جایی که پرت کرد گرفت و با خشک کردن صورتش، اونو به سطل گوشه ی اتاق پرت کرد. با قدمای آروم و خسته‌ش سمت در حرکت کرد، بازش کرد و از اتاق بیرون رفت.

سمت آشپزخونه رفت و در یخچال رو باز کرد، از توش بطری آبی بیرون اورد و یه نفس سر کشید، بطری رو روی اوپن گذاشت و از پنجره ی بزرگ روبروش به بیرون خیره شد.

~"جئون عزیزم، دلم برات تنگ شده بود"
با گفتنش لبخندی زد، سمت گرامافونِ گوشه ی هال رفت و سوزنش رو روی صفحه گذاشت. با شروع موزیک مورد علاقه ش سمت پنجره رفت و به بیرون نگاه کرد. هر قدم نزدیک تر شدن، اونو هیجان زده تر میکرد.

_____________________________________

از سه روز پیش تا الان صبح زود میرفت شرکت و شب دیروقت برمیگشت. نمیتونست بیخیال اتفاقی که افتاده بود بشه. یکبار طعم اون لبارو چشید، هرچند تو موقعیت ناخوشایندی بود، ولی بهرحال چشید و نمیتونست از فکرش در بیاد. همه چی از یه کشش احمقانه شروع شده بود و حالا نمیدونست قراره چه اتفاقی بیفته. با کلافگی دستاشو رو صورتش کشید و خودکارش رو روی میزش گذاشت. به پشتی صندلیش تکیه داد و چشماشو بست.
-"مقاومتت هیچ کمکی به هیچکدوممون نمیکنه، تنفرت حسمو کمتر نمیکنه. حتی چیزی بهم نمیدی که امیدوارم بشم، چرا دارم مثل احمقا بیشتر توش غرق میشم!؟" تکخندی زد و با صدای در به خودش اومد "بیا تو"
با دیدن یونگی لبخند بی جونی زد.
×"چقدر مونده؟"
جونگکوک با این سوال ابروهاشو تو هم کشید "چی چقدر مونده؟"

×"به اینکه کامل عقلتو از دست بدی" یونگی ملایم گفت و بعد لبخند مصنوعی تحویلش داد.
جونگکوک چشماشو تو حدقه چرخوند "چی میخوای؟"
یونگی فایلی رو روی میز جلوش گذاشت "یه کپی از سند فروش سهام به کیم سوکجین"

جونگکوک نگاهی به فایل انداخت و سرشو تکون داد.
-"بگو"
×"چیو بگم؟"
-"چیزی رو که قیافه ت داد میزنه میخوای بگی ولی مطمئن نیستی"
×"خب..راستش...بنظرت...برای کسی که میگه تازه وارد سرمایه گذاری شده، خریدن این حجم از سهام، عجیب نیس؟"
-"بنظر جاه طلب میومد"

×"شاید...نمیدونم....شاید من زیاد ریسک پذیر نیستم"
-"اوهوم اصولا زندگیت خسته کننده س"
×"ببین کی داره از زندگی حرف میزنه، با هیجاناتت چطوری؟"
جونگکوک هوفی کرد، خودشو مشغول کار نشون داد و با اینکار به یونگی فهموند دوست نداره در موردش شوخی کنه.

In exchange for Him || kookminWhere stories live. Discover now