Part 7 - Time to wakey wakey

7.2K 975 45
                                    

《جیمین》:

وقتی برگشتم، مستقیم به اتاقم رفتم. در رو بستم، بهش تکیه دادم و همونجا نشستم.
باورم نمیشه انقدر راحت از اون کلمات استفاده میکنه، سرکشم و میخواد رامم کنه؟ چرا؟ چون دلم نمیخواد اینجا پیشش باشم؟ یا فقط چون دیرتر از چیزی که انتظارشو داشت برگشتم؟ گذاشتم اشکم بیاد. اون به زور منو اورده اینجا، چطور میتونه انقدر راحت تعیین تکلیف کنه.

با صدای در به خودم اومدم.
+"کیه؟"
"آقا گفتن بیاین پایین شام"
+"نمیخورم"
"ولی آقا گفتن حتما ببرمتون"
+"گفتم نمیخورم"
"لطفا بیاین پایین، هیچی نخوردین امروز"
+"دارم میگم نمیخورم"
-"جیمین در اتاقتو باز کن"

_______________________________

《راوی》:

صدای جونگکوک بود. جیمین چشماشو روی هم فشار داد که باعث شد اشکای جمع شده تو چشمش بریزن پایین "گشنه م نیست"
-"نگفتم بیا غذا بخور، گفتم در رو باز کن"
+"برای چی؟"
-"فکر نمیکنم دوست داشته باشی مکالمه ای که تو ماشین داشتیم رو دوباره تکرار کنم"

جیمین با اکراه از جاش بلند شد و در رو باز کرد.
جونگکوک آماده ی حرف زدن بود اما با دیدن جیمین ساکت شد. اون داشت گریه میکرد. به اشکاش تو چشمای قرمزش نگاه کرد، متوجه شد از حد عادی بیشتر ساکت مونده بود و به جیمین زل زده بود.
گلوشو صاف کرد.

-"بهم ربطی نداره گشنه ت هست یا نه ولی از فردا وعده های غذایی رو میای پایین و با من میخوری." بعد بی هیچ حرف دیگه ای رفت و جیمین در و محکم پشتش بست.
جونگکوک وارد اتاقش شد و کراواتش رو با خشم شل کرد. با دستاش صورتش رو مالید و لبه ی تخت نشست، نمیتونست به اشکایی که دید فکر نکنه، چقدر از خودش بابتش عصبی بود، ولی نمیتونست، اون پسر نیاز به سیاست داشت و تا هرچقدر هم که لازم‌ بود جونگکوک به این رفتارش ادامه میداد. یاد نرمی پوست اون پسرک زیر دستاش افتاد. هردوباری که انگشتاش پوست صورتش رو لمس کرده بودن حس اون نرمی زیر دلش رو قلقلک میداد.
دستاشو آروم روی لبش کشید. نفس عمیقی کشید و پاشد که لباساشو عوض کنه تا بخوابه و این روز مسخره رو بلاخره تمام کنه.

وسطای شب با حس نشستن کسی روی تختش چشماشو باز کرد. خوب نگاه کرد و متوجه جیمین شد.
-"جیمین؟"
جیمین نگاهش کرد و چیزی نگفت.
-"اینجا چیکار میکنی؟" بعد به ساعت نگاهی انداخت "چرا نخوابیدی؟"
جونگکوک هنوز گیج بود، هم تازه از خواب بیدار شده بود و هم جیمین اومده بود اتاقش، با پاهای خودش.

+"از من چی میخوای؟"
-"منظورت چیه؟"
+"چرا منو اوردی اینجا؟"
جونگکوک اخماش تو هم رفت و چیزی‌ نگفت. جیمین نزدیک تر شد. دستاشو روی دستای جونگکوک گذاشت. جونگکوک فقط به دستای جیمین رو دستای خودش نگاه کرد.

+"کاری که میخوای رو انجام بده و زودتر ولم کن"
جونگکوک با شنیدن این حرف جیمین سرشو بلند کرد، میخواست چیزی بگه که لبای جیمین رو روی لبای خودش حس کرد. اول شوکه شد ولی بعدش....مگه واقعا همینو نمیخواست؟ پس دستاشو اورد بالا و سر جیمین رو به خودش بیشتر فشار داد. جونگکوک زبونش رو به لبای جیمین زد تا بهش اجازه ی ورود به دهنش رو بده. جیمین تیشرت جونگکوک رو تو مشتش گرفت و خودش رو روی تخت کشوند و حالا کامل جلوی جونگکوک بود، دهنشو باز کرد تا اجازه بده بوسه شون عمیق تر بشه.

جونگکوک بوسه رو شکوند و فوری لباشو سمت گردن جیمین برد. با آهی که از لبای جیمین خارج شد بوسه شو تبدیل به مکیدن پوست نرم گردنش کرد. دستاشو به کمر جیمین رسوند و اونو سمت خودش کشوند، جیمین پاهاشو باز کرد و روی پاهای جونگکوک نشست.

جونگکوک تو همون حالتِ نشسته، به پشتیِ تخت تکیه داد و جیمین رو بیشتر سمت خودش کشوند. لباشو از گردنش گرفت و تو چشماش نگاه کرد. چشمای جیمین نیمه باز بودن و نفس نفس میزد. دستای جونگکوک از کمر جیمین به پهلوهاش رسیدن و خیلی آروم شروع به عقب و جلو کردن جیمین رو پاهاش کرده بود. کشیده شدن باسن جیمین روی دیکش حس فوق العاده ای به جونگکوک میداد. سفت شدن دیکش زیر جیمین رو حس میکرد.

با یه دستش به پهلوش چنگی زد و دست دیگه شو رو بدنش کشید و سمت لباش بالا برد. شستش رو یه کم روی لبای جیمین کشید و یهو سرش رو به خودش نزدیک کرد و لباشونو به هم ‌رسوند. دیگه جیمین خودش روی دیک جونگکوک عقب و جلو میکرد و همزمان همو میبوسیدن.
جونگکوک سرشو از لذت یه کم عقب برد و آهی کشید که باعث شد جیمین لباشو روی گردن جونگکوک بذاره.
+"جونگکوک" جیمین تو گردن جونگکوک زمزمه کرد "وقتشه"

جونگکوک با چشمایی که از لذت بسته شده بودن اخماشو تو هم برد.
جیمین سرشو از گردنش بیرون اورد و سر جونگکوک رو سمت خودش کشوند "وقتشه جونگکوک" بعد نیشخندی زد "وقتشه که بیدار شی"

In exchange for Him || kookminWhere stories live. Discover now