Part 40: The last

7.4K 683 323
                                    

وقتی مادر جیمین در رو باز نکرده بود، جونگکوک ناامید نشد، اونقدر زنگ رو زد تا بلاخره مادرش از در بیرون اومد و حالا رودرروی هم ایستاده بودن.

جونگکوک فقط دوبار اون زن رو از نزدیک دیده بود و دفعه‌ی آخر انقدر نسبت بهش استرس نداشت، درواقع اصلا نداشت. ولی الان هم که داشت، قرار نبود زیاد بروزش بده.

"تو باید از اینجا بری"

-"میخوام با جیمین حرف بزنم"

"جیمین نمیخواد باهات حرف بزنه"

-"تا خودش اینو نگه قبول نمیکنم"

مادر جیمین با نفرت نگاهش میکرد و جونگکوک کاملا متوجهش بود و حتی بهش حق میداد، ولی از موضعش پایین نمیومد.

"تو شانست رو از دست دادی."

-"گفتم که، تا خودش نگه، من قبول نمیکنم"

"اونش دیگه به من ربطی نداره"

مادرش سمت در برگشت تا داخل بره و در رو ببنده اما جونگکوک فوری دستش رو روی در گذاشت تا مانع شه.

-"خواهش میکنم"

"یادمه منم یه زمانی ازت خواهش کردم."

جونگکوک با شنیدن اون حرف سرجاش خشک شد و چیزی نگفت. بعد از تمام این مدت‌ها، حتی راجع به اون مسئله دیگه صحبت هم نشده بود و الان همه چیز صرفا با هم قاطی شده بود. همه‌ی این مسائل سردرد بدی به جونگکوک میدادن، بخصوص اینکه ریشه‌ی همه‌ش به خودش و اشتباهاتش برمیگشت. به عادتِ اشتباهِ نادیده گرفتن مشکلاتش و اینکه حل نکرده ولشون میکرد.

-"خانم پارک، من...." دستی به پیشونیش کشید "من متاسفم. من میدونم اشتباه کردم، میدونم....."

"نه تو هیچی نمیدونی. تو هیچی بیشتر از دنیای خودت و پولات و امثال خودت نمیدونی. برو، وگرنه به علت مزاحمت با پلیس تماس میگیرم."

وبدون اینکه اجازه‌ی جواب به جونگکوک بده، داخل رفت و در رو پشتش کوبید.

جونگکوک لعنتی به خودش و کارایی که جبران کردنشون، غیرممکن بنظر میرسید، فرستاد و دوباره شروع به در زدن کرد. دستش رو روی زنگ نگه میداشت و با دست دیگه‌ش به در میکوبید.

فقط کافی بود جیمین حاضر شه بیاد پایین و حرفاش رو بشنوه. اون باید بهش میگفت متاسفه و دیگه قرار نیست مثل قبل باشه. و اگه جیمین نمیخواست اونو ببینه و به حرفاش گوش بده، خودش باید بهش میگفت. گرچه جونگکوک خیلی دوست نداشت در مورد این گزینه فکر کنه.

در زدن و زنگ زدن پشت هم رو تکرار میکرد و هردفعه مصمم‌تر از دفعه‌ی قبل انجامش میداد.

وقتی دید در زدنش فایده‌ی چندانی نداره، فکر دیگه‌ای به ذهنش رسید. آنچنان مناسب نبود ولی اون الان مستاصل بود و حاضر بود هر راهی رو امتحان کنه.

In exchange for Him || kookminOnde histórias criam vida. Descubra agora