وقتی مادر جیمین در رو باز نکرده بود، جونگکوک ناامید نشد، اونقدر زنگ رو زد تا بلاخره مادرش از در بیرون اومد و حالا رودرروی هم ایستاده بودن.
جونگکوک فقط دوبار اون زن رو از نزدیک دیده بود و دفعهی آخر انقدر نسبت بهش استرس نداشت، درواقع اصلا نداشت. ولی الان هم که داشت، قرار نبود زیاد بروزش بده.
"تو باید از اینجا بری"
-"میخوام با جیمین حرف بزنم"
"جیمین نمیخواد باهات حرف بزنه"
-"تا خودش اینو نگه قبول نمیکنم"
مادر جیمین با نفرت نگاهش میکرد و جونگکوک کاملا متوجهش بود و حتی بهش حق میداد، ولی از موضعش پایین نمیومد.
"تو شانست رو از دست دادی."
-"گفتم که، تا خودش نگه، من قبول نمیکنم"
"اونش دیگه به من ربطی نداره"
مادرش سمت در برگشت تا داخل بره و در رو ببنده اما جونگکوک فوری دستش رو روی در گذاشت تا مانع شه.
-"خواهش میکنم"
"یادمه منم یه زمانی ازت خواهش کردم."
جونگکوک با شنیدن اون حرف سرجاش خشک شد و چیزی نگفت. بعد از تمام این مدتها، حتی راجع به اون مسئله دیگه صحبت هم نشده بود و الان همه چیز صرفا با هم قاطی شده بود. همهی این مسائل سردرد بدی به جونگکوک میدادن، بخصوص اینکه ریشهی همهش به خودش و اشتباهاتش برمیگشت. به عادتِ اشتباهِ نادیده گرفتن مشکلاتش و اینکه حل نکرده ولشون میکرد.
-"خانم پارک، من...." دستی به پیشونیش کشید "من متاسفم. من میدونم اشتباه کردم، میدونم....."
"نه تو هیچی نمیدونی. تو هیچی بیشتر از دنیای خودت و پولات و امثال خودت نمیدونی. برو، وگرنه به علت مزاحمت با پلیس تماس میگیرم."
وبدون اینکه اجازهی جواب به جونگکوک بده، داخل رفت و در رو پشتش کوبید.
جونگکوک لعنتی به خودش و کارایی که جبران کردنشون، غیرممکن بنظر میرسید، فرستاد و دوباره شروع به در زدن کرد. دستش رو روی زنگ نگه میداشت و با دست دیگهش به در میکوبید.
فقط کافی بود جیمین حاضر شه بیاد پایین و حرفاش رو بشنوه. اون باید بهش میگفت متاسفه و دیگه قرار نیست مثل قبل باشه. و اگه جیمین نمیخواست اونو ببینه و به حرفاش گوش بده، خودش باید بهش میگفت. گرچه جونگکوک خیلی دوست نداشت در مورد این گزینه فکر کنه.
در زدن و زنگ زدن پشت هم رو تکرار میکرد و هردفعه مصممتر از دفعهی قبل انجامش میداد.
وقتی دید در زدنش فایدهی چندانی نداره، فکر دیگهای به ذهنش رسید. آنچنان مناسب نبود ولی اون الان مستاصل بود و حاضر بود هر راهی رو امتحان کنه.
YOU ARE READING
In exchange for Him || kookmin
Fanfictionفیک [Completed] ژانر: اسمات/ انگست/ رمنس/ AU کاپل فرعی: سوپرایز Ceo Jungkook, College student Jimin _______ همون روزی که خونهی کوچیکشون بزرگ شد، وقتی از غذای کافی نداشتن رسیدن به اینکه هر روز و شب میتونستن بهترین غذاها رو بخورن، وقتی بهش گفته شد ا...