Part 28: You can go, if you want to

5.6K 714 109
                                    

چند روز بعد از اون اتفاق کاملا با سکوت میگذشت. جونگکوک صبح زود به شرکت میرفت و دیرتر میومد، گاهی غذاشو تو شرکت میخورد و گاهی آخرشب سریع یه چیزی میخورد و میخوابید. اصلا انگار دو هفته ی اخیری وجود نداشت. انگار اونا همون دو آدم نبودن.

جیمین صبح ها با تخت خالی مواجه میشد و شب‌ها وقتی تو تخت بیدار میموند تا حداقل بفهمه جونگکوک اومده یا نه، اونقدر دیر میومد که جیمین حس میکرد شاید اصلا شب برنگرده.

دلش میخواست جونگکوک بهش یه فرصت برای توضیح بده ولی بعد به این فکر میکرد که اگه فرصت توضیح هم بده چی قراره بهش بگه؟ اون هنوز آمادگی اینو نداشت که بهش بگه اونم بهش علاقه مند شده، که دلش میخواد بغلش کنه و ببوسدش، که بوش کنه. که وقتی ناراحته تو بغلش فرو بره و سرشو تو سینه ش قایم کنه. با فکر به اینا احساس گرما کرد و پتو رو تو مشتش فشار داد، با نگاه کردن به ساعت و فهمیدن اینکه ساعت از یک صبح گذشته فهمید که حتی بدون حضور جونگکوک داره قابلیت خوابیدنش رو هم از دست میده.

با شنیدن صدای ماشینش تپش قلب گرفته بود. حتی باورش نمیشد حسش انقدر نسبت حضورش تغییر کرده ولی به طرز احمقانه ای حس میکرد حالا که اومده یه کم آروم تر شده.

بعد از خاموش شدن ماشین حدود پنج دقیقه ای منتظر موند که بلاخره جونگکوک به اتاق اومد؛ جیمین حتی نمیخواست تظاهر کنه که خوابیده. روش سمت در و چشماش کاملا باز بود.

با باز شدن در جونگکوک به اولین جایی که نگاه کرد تخت بود، تعجب از قیافه ش مشخص بود. شاید اونم از اینکه جیمین نخوابیده بود یا حداقل خودشو به خواب نزده بود متعجب شد.

+"سلام" صدای جیمین آروم ولی هنوز قابل شنیدن بود. جونگکوک همونطور که کتش رو در میورد جوابش رو داد و مشغول در اوردن ساعت و کراوات و بقیه ی لباساش شد.

+"شام....خوردی؟"

دست جونگکوک روی دکمه ی آستینش متوقف شد و نیم نگاهی به جیمین انداخت، بعد سری تکون داد و دوباره به کار خودش مشغول شد.

+"این روزا، انگار کارت بیشتر شده"

جیمین نیاز داشت با جونگکوک حرف بزنه اما اون ته جواباش یک کلمه ای یا فقط یه سر تکون دادن بود و جیمین دلش میخوست یقه شو بگیره و روشو سمت خودش کنه، بهش بگه "چه مرگت شده" و "تو حق نداری به من بی توجهی کنی" ولی اینکارو نمیکرد.

درک نمیکرد چرا یهو همه چیز عوض شد و چطور جای اون دوتا تغییر کرد.

چشماشو روی هم فشار داد و تصمیم گرفت بیخیال شه. مدت طولانی گذشت و جونگکوک رو تخت اومد، انگار حتی برای خوابیدنش هم منتظر میموند جیمین اول بخوابه بعد میومد.

In exchange for Him || kookminWhere stories live. Discover now