جیمین بی حوصله تو راهروی دانشگاه راه میرفت. امروز فقط یه کلاس داشت و تازه ساعت دو بعدازظهر بود و دلش نمیخواست انقدر زود بره خونه؛ در هرصورت که باید تنها میموند، پس شاید بیرون میتونست جایی بره و سرگرم شه.
عملا داشت خودشو میکشید و راه میرفت و تو فکر این بود که به کتابخونه بره یا از هوسوک بپرسه میتونه باهاش بیرون بیاد یا نه که با صدای آشنایی سرشو اورد بالا.~"تیر خوردی مگه بچه؟"
جیمین یه کم گشت تا چهره ی آشنایی رو پیدا کرد "هیونگ؟"
~"سلام جیمین" با دیدن جیمین لبخند مستطیلی رو لبای تهیونگ اومد که باعث شد جیمین هم لبخند بی جونی بزنه.
+"اینجا چیکار میکنی؟"~"خب من اونروز بهت قول داده بودم باهم بریم بیرون غذا بخوریم ولی مجبور شدم برم. حالا اومدم به قولم عمل کنم."
+"واقعا لازم نبود"
~"خودم دلم میخواست. کلاس داری؟"
+"نه، کلاسای امروزم تموم شدن."
~"باشه، پس بیا بریم."جیمین یه کم مردد بود، یاد حرفای جونگکوک افتاد و دلش نمیخواست باز اتفاق بدی بیفته و جونگکوک رفتار بدی باهاش داشته باشه؛ برای همین ترجیح داد موافقت نکنه.
+"مرسی هیونگ، ولی من نمیتونم بیام"
~"بخاطر جونگکوک؟"
جیمین از اینکه تهیونگ اونقدر سریع متوجه دلیلش شد تعجب کرد ولی چیزی نگفت و به تکون دادن سر خودش کفایت کرد.~"ولی اون که قرار نیست بفهمه"
+"ولی..."
تهیونگ بی توجه به حرف جیمین خودشو بهش رسوند و مچ دستشو گرفت و آروم سمت در کشوند؛ جیمین بی هیچ مخالفت دیگه ای همراهش رفت و باهم از دانشگاه خارج شدن. تهیونگ جلوتر رفت تا مسیر رو به جیمین نشون بده. سوار ماشین شد و در سمت جیمین رو باز کرد تا اونم داخل بشینه.~"غذای سنتی یا فست فود؟"
+"برام فرقی نداره."
~"امروزم باید تمام سعیمو کنم تا بخندی؟" تهیونگ با این حرفش دستاشو روی سینه ش گره کرد و لباشو با حالت نارضایتی تبدیل به یه خط کرد.
جیمین خنده ی کوتاهی کرد "نه هیونگ، فقط خسته م. بریم وقتی غذا بخورم بهتر میشم"تهیونگ لبخندی زد"پس مشکل از شکمته" بعد ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد. آهنگ ملایمی روشن بود و تا یه جایی از مسیر هردو ساکت بودن.
تهیونگ متوجه نگاههای گاه و بیگاه جیمین شده بود.
~"بپرس" بدون اینکه نگاهشو از خیابونِ جلوش برداره خطاب به جیمین گفت. "میدونم سوال داری. پس بپرس"
جیمین که اولش با حرف یهوییِ تهیونگ هول شد، سرشو پایین برد و لب پایینشو گاز گرفت_"هوم...ن...نه. سوالی ندارم."~"سوال که داری ولی اینکه چرا نمیپرسی رو نمیدونم"
+"آخه به من مربوط نیست."
~"شاید بهت مربوط شد، تو که جواب رو نمیدونی"
جیمین با تعجب روشو سمت تهیونگ کرد و چشماش رو گرد کرد "چرا باید به من مربوط باشه؟"
~"من که هنوز سوالتو نمیدونم که چراشو بهت بگم"
YOU ARE READING
In exchange for Him || kookmin
Fanfictionفیک [Completed] ژانر: اسمات/ انگست/ رمنس/ AU کاپل فرعی: سوپرایز Ceo Jungkook, College student Jimin _______ همون روزی که خونهی کوچیکشون بزرگ شد، وقتی از غذای کافی نداشتن رسیدن به اینکه هر روز و شب میتونستن بهترین غذاها رو بخورن، وقتی بهش گفته شد ا...