~"داری چیکار میکنی؟ با من لج کردی؟"
تهیونگ بلافاصله با بیرون رفتنِ جین پشتش حرکت کرده بود و با بیرون رفتنشون، با صدای بلند گفت.
جین لبخندی زد، از حرکت ایستاد و روشو آروم سمتش کرد.
#" فقط دارم کار درست رو میکنم" بعد بی اهمیت دوباره روشو برگردوند و به حرکت ادامه داد تا سمت ماشینش بره.~"من فکر کردم توی لعنتی طرف منی"
تهیونگ هنوز داد میزد. ناراحتی و عصبانیت از لحنش واضح بود و چیزی بیشتر از این قلب جین رو به درد نمیورد اما میدونست که کار درست همینه، حتی اگه باعث شه تهیونگ ازش متنفر شه.
#"طرف توام که دارم اینکارو میکنم" جین در ماشین رو باز کرد تا سوار شه ولی تهیونگ سریع در رو بست و دستشو روش نگه داشت تا جین نتونه سوار شه.~"چی؟ طرف منی؟ میفهمی داری چه چرتی میگی؟ اینهمه سال صبر نکردم و اینهمه کار پیش نبردم که تو بیای اینجوری خرابش کنی. تو فقط چون از همه چیز خبر داشتی حق نداشتی از اطلاعاتت اینجوری سوءاستفاده کنی."
#"از کی انقدر عوضی شدی که نمیبینی وسط این لجبازی ها و گند کاریاتون یکی که بیگناهه داره اذیت میشه، مثل خودت تهیونگ، مثل خودت که بیگناه بودی. یادته؟"
~"اون فقط وابسته شده"
تهیونگ در دفاع از خودش گفت که باعث پوزخند جین شد.#" و تو نشده بودی؟" جین با صدای بلند گفت و تو چشمای تهیونگ زل زده بود "تو حست خالص تر بود؟ تو خونت رنگین تر بود؟ فقط تو از همه چی خبر داری و مطمئنی؟ منِ احمق کمکت کردم چون فکر میکردم اگه حالت خوب بشه، اگه از اون اوضاع در بیای و کسی کمکت کنه، بیخالش میشی. داشتم برات زندگی قشنگی میساختم که شاید با چشیدن یه زندگی خوب دلت نخواد دیگه از دستش بدی. میخواستم پیشت باشم تا بفهمی زندگی چیزای دیگهای هم برای ارائه داره؛ ولی تو با اون انتقام مسخره ت کور شدی. تو هیچکیو نمیبینی، هیچ تلاشی رو نسبت به خودت نمیبینی و داری گه میزنی به زندگی خودت و همه."
سینهش از نفسای عصبانیش بالا و پایین میشد و داغ شدن صورت و گردنش رو حس میکرد. با چشمایی که از اشکای جمع شده میسوختن، دست تهیونگ رو از رو ماشین کشید "هرچی رو خراب کنی پشتت میام درست میکنم چون حس میکنم خودم به هیولای درونت قدرت دادم و تو حالا داری اون هیولا رو به جون یکی دیگه میندازی. برای کی داری اینکارارو میکنی؟ برای چی؟ که تهش چی بشه؟ اون شرکت رو بگیری؟ تو که حالت از اون شرکت به هم میخوره، گرفتنش چه فایده ای برات داره؟"
~"نمیخوام اونم داشته باشه، میخوام از اونم بگیرمش. میخوام نابودش کنم. هم اونو هم اون شرکت رو. من مادرم رو بخاطرش از دست دادم جین، انقدر زود یادت رفته تو چه حال بیچارگی و بدبختی پیدام کردی؟"
#"چرا نمیفهمی اونیکه تو باید ازش متنفر باشی اون پدربزرگ عوضیت بود، اون مادرتو ازت گرفت نه جونگکوک. جونگکوک مثل خودت یه بچه بود."
ESTÁS LEYENDO
In exchange for Him || kookmin
Fanficفیک [Completed] ژانر: اسمات/ انگست/ رمنس/ AU کاپل فرعی: سوپرایز Ceo Jungkook, College student Jimin _______ همون روزی که خونهی کوچیکشون بزرگ شد، وقتی از غذای کافی نداشتن رسیدن به اینکه هر روز و شب میتونستن بهترین غذاها رو بخورن، وقتی بهش گفته شد ا...