★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part42

890 192 16
                                    

جین یینگ فلوت بامبویی رو توی دستش میچرخوند و شونه به شونه ی لان وانگجی از لا به لای شاخه ها عبور میکرد.
لان وانگچی پرسید: "چقدر دیگه باید راه بریم؟"

جین یینگ دستشو به حالت تفکر زیر چونش گذاشت و گفت: "یه خورده دیگه جلو بریم میرسیم، قارچ های سفید کم پیدا میشن"

لان وانگجی با یه "هوم" حرفش رو تایید کرد، چند ثانیه چیزی نگفت و بعد پرسید: "اون فلوت رو برای چی آوردی؟"

جین یینگ لبخند بزرگی به صورتش نشوند و با شیطنت گفت: "که اگر حوصله لان گِه گِه سر رفت براش فلوت بزنم"

لان وانگجی: "..."

جین یینگ خندید، ضربه ای به شونه ی لان وانگجی زد و گفت: "ها ها گوشات سرخ شده"

ناگهان دست لان وانگجی جلوی جین یینگ قرار گرفت و اون رو از حرکت بازداشت.
جین یینگ متعجب پرسید: "لان ژان؟ چیشده؟"

اخم کوچیکی بین ابروهای لان وانگجی نشست و با صدایی آروم گفت: "یه چیزی اینجاست، حسش میکنم... اگه اتفاقی افتاد نامرئی شو و زود فرار کن"

جین یینگ سری تکون داد، بعد جفتشون با احتیاط جلو رفتن. صداهای آرومی رو میشنیدن که متعلق به یک حیوون نبود. به نظر میومد صدای صحبت کردن چندتا آدم باشه.

رو به روی اون ها بوته ی بزرگی با برگ های تیره و خشک قرار داشت، لان وانگجی حدس میزد منبع صدا درست پشت اون بوته باشه.

ناگهان لان وانگجی صدای شکافته شدن هوا رو به وسیله ی جسمی تیز احساس کرد؛ بلافاصله با انرژی معنویش بیچن رو بیدار و ضربه ی اون شمشیر رو خنثی کرد و شمشیر بی حرکت روی زمین افتاد.

اون شمشیر، یک شمشیر معمولی به نظر میرسید و ویژگی خاصی نداشت. جین یینگ پشت لان وانگجی پنهان شد و به اون بوته چشم دوخت.
لان وانگجی درحالی که با بیچن گارد گرفته بود با لحنی محکم و جدی گفت: "هرکی هستی بیا بیرون"

در همین حین صدای مردی جوان از پشت بوته ها به گوش رسید: "لطفا به ما آسیب نزنید ارباب لان"

لان وانگجی متعجب از اینکه صاحب صدا اون رو میشناسه تیغه ی بیچن رو پایین آورد و بیچن نور آبی خودشو از دست داد. بوته تکونی خورد و از پشت اون دو پسر جوان بیرون اومدن و جلوی لان وانگجی و جین یینگ زانو زدن.

لان وانگجی با دیدن چهره ی اون دونفر بلافاصله اون ها رو شناخت، دو مرد جوان تهذیبگرهای قبیله ی گوسولان بودن!

لان وانگجی گفت: "لان فای و لان جیائو!"

لان فای و لان جیائو به حالت احترام کمی خم شدن و دستاشون رو جلوی صورتشون گرفتن، لان فای گفت: "کمتر کسی هست که بیچن و صاحب اون رو نشناسه، از اینکه دوباره شما رو ملاقات میکنیم خرسندیم"

لان وانگجی جواب داد: "نیازی به تشریفات نیست من دیگه جزوی از قبیله ی لان نیستم"

جین یینگ پرسید: "چرا شمشیرهای تهذیبگریتون همراهتون نیست و سر و وضعتون اینقدر آشفته است؟"

لان جیائو با سری افتاده گفت: "ما به سختی جون سالم به در بردیم، بقیه کشته شدن..."

لان وانگجی پرسید: "از چی صحبت میکنید؟"

اون دونفر بهم نگاه کردن و لان جیائو ادامه داد: "من و شش نفر دیگه از تهذیبگرهای باقی مانده ی گوسولان برای شکار شبانه و حفاظت از روستایی که مورد تهاجم ارواح قرار گرفته بود به اینجا اومدیم، اما... اما درست بین راه مه سیاه و سمی همه جا رو فرا گرفت و به هسته ی طلاییمون صدمه وارد کرد، بلافاصله مورد حمله شیاطین و مرده های متحرک قرار گرفتیم و..."

وقتی به اینجا رسید مکثی کرد، چشم هاش غرق در اشک شدن و نتونست بیشتر توضیح بده. لان فای ادامه داد: "از اون سانحه فقط من و لان جیائو جون سالم به در بردیم، اما این فقط شروعش بود... تقریبا همه ی تهذیبگرها از قبایل مختلف مورد حمله های مشابه قرار گرفتن و یا کشته شدن یا قدرت هاشون رو از دست دادن"

لان وانگجی با لحنی مضطرب سوال کرد: "ز ووجون... اون حالش خوبه؟"

لان فای گفت: "حال ایشون خوبه، ولی از نظر روحی در وضعیت خوبی قرار ندارن"

لان جیائو گفت: "همه ی این اتفاقات از دو سال قبل وقتی رئیس قبیله نیلوفر و همسرش به قتل رسیدن شروع شد"

جین یینگ متعجب پرسید: "به قتل رسیدن؟"

لان فای صحبت رو ادامه داد: "درسته... لا به لای بعضی از شایعه ها شنیده شده اون ها به دست یونگ لین و ژیهو لین یعنی پسر و دختر خودشون کشته شدن تا اونها بتونن به ریاست قبیله دست پیدا کنن"

جین یینگ پوزخندی زد و گفت: "میدونستم... همیشه میدونستم کاسه ای زیر نیم کاسه است! به پدرم هشدار داده بودم"

در همین حین لان جیائو متعجب پرسید: "صبر کنید ببینم، شـ... شما ارباب جین سوم نیستید؟"

جین یینگ گفت: "درسته خودمم، ولی الان بحث سر چیز دیگه اییه. بهمون بگید اون ها چجوری به قتل رسیدن و توی این مدت چه اتفاقاتی افتاده، ولی قبلش بیاید به یه جای امن بریم. حتما شما هم خسته و گرسنه هستید"

اون دو شاگرد تعظیمی کردن و همزمان گفتن: "خیلی ازتون سپاسگزاریم"
_________________________________________
ویرایشگر: ishouka 💮
_________________________________________
پارت جدید❤😍
لطفا وت بذارید
و کامنت فراموش نشه😘💜
_________________________________________

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now