★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part46

849 200 18
                                    

پارت چهل و ششم
_________________________________________
حتما وت بزارید ♡~♡
_________________________________________
با قلبی سرشار از ترس و نگاهی ناامید، جین یینگ تا جای ممکن به صخره ی سنگی چسبیده بود و دیگه کاری از دستش بر نمیومد...

دو مرده ی متحرک حالا که طلسم آتش از بین رفته بود قدم به قدم به اون نزدیکتر میشدن؛ چشمان سفید و بی رنگشون برقی زد و دست های چروکیده اشون به سمت جین یینگ دراز شد.

دو مرده ی متحرک حالا که طلسم آتش از بین رفته بود قدم به قدم به اون نزدیکتر میشدن؛ چشمان سفید و بی رنگشون برقی زد و دست های چروکیده اشون به سمت جین یینگ دراز شد

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

جین یینگ سرشو برگردوند و چشماشو بست، خودشو واسه هر اتفاقی آماده کرده بود اما در همون لحظه صدایی مهیب شبیه آذرخش گوش آسمون رو کر کرد!

جین یینگ بلافاصله چشماشو باز کرد و با دیدن مرده های متحرکی که دست هاشون از جا کنده شده بود و رد سوختگی روی اون ها به چشم میخورد نفس تو سینش حبس شد!

جین یینگ با دیدن قامت لان وانگجی با بیچن تو دستش که هنوز میدرخشید موقعیت خودش رو درک کرد، دو جسد بی حرکت بر اثر اون ضربه روی زمین افتاده بودن.

لان وانگجی به سرعت خودشو به جین یینگ رسوند و دستاشو دو طرف صورت جین یینگ قرار داد، با لحن نگرانی پرسید: "جین یینگ، صدمه دیدی؟"

لان وانگجی به سرعت خودشو به جین یینگ رسوند و دستاشو دو طرف صورت جین یینگ قرار داد، با لحن نگرانی پرسید: "جین یینگ، صدمه دیدی؟"

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

جین یینگ سرشو به طرفین تکون داد و لان وانگجی رو به آغوش کشید
قلب نا آروم اونها با احساس گرمای وجودِ همدیگه حالا آروم گرفته بود.

بعد از مدت نچندان کوتاهی، جین یینگ از لان وانگجی جدا شد و با لبخندی زیبا گفت: "من حالم خوبه فقط نگران تو بودم"

لان وانگجی هومی‌ گفت، جین یینگ به جسدها اشاره کرد و گفت: "باید ببریمشون داخل و دقیق تر برسیشون کنیم تا بفهمیم چرا این بلا سرشون اومده"

جین یینگ به لان فای و لان جیائو نزدیک شد و دستشو جلو برد اما ناگهان چشمای اون ها باز شد، با صدای غرش بلندی از جا برخاستن و شروع به دویدن کردن و در مقابل چشم های حیرت زده ی آن دو، در اعماق جنگل محو شدن!

جین یینگ با حیرت گفت: "چطور این اتفاق افتاد؟"

لان وانگجی گفت: حین درمان اون ها متوجه چیز غیر عادی ای شدم"

جین یینگ پرسید: "چه چیزی؟"

لان وانگجی جواب داد: "تو بدنشون انرژی ناآشنایی جریان داشت، مثل یه جادو اما چون اثرش زیاد قوی نبود اهمیتی ندادم"

جین یینگ گفت: "شاید اون جادو مثل یه انگل تو بدن اونا رشد کرده و این بلا رو سرشون آورده! اما... اما اون ها تحت کنترل بودن، مرده های متحرک نمیتونن حرکاتی به این سرعت داشته باشن یا اینقدر آگاهانه در لحظه تصمیم بگیرن! شاید با استفاده از اون انگل علاوه بر محدود کردن هسته ی طلاییشون تونستن کنترلشونم بدست بگیرن"

لان وانگجی لحظه ای مکث کرد، بعد مردد گفت: "جین یینگ... من انرژی مشابه اون رو تو بدن توام حس کردم، اما انگار بدن تو بهش غلبه کرده"

چشمای جین یینگ از تعجب گرد شدن و گفت: "پس... پس برای همین دیگه نمیتونم از هسته ی طلاییم استفاده کنم؟ کار هموناییه که قصد کشتن منو داشتن!"

لان وانگجی سری به نشانه ی تایید تکون داد و گفت: "درسته، اما من فکر نمیکنم اون افراد سیاه پوش محدود به قبیله ی نیلوفر سرخ بشن. تعداد اون ها بیشتر از چیزیه که بشه تصور کرد؛ وقتی سفرم برای پیدا کردن تو رو آغاز کردم به هر جا که گذرم می افتاد حملاتی مشابه مثلِ آتیش سوزی یا حمله ی حیوانات تسخیر شده گزارش میشد و توی این مدت هیچ تذهیبگری علی رغمِ درخواست های مکرر مردم برای کمک، به محل وقوع حادثه اعزام نشده بود!

جین یینگ با حالتی متفکر طبق عادت همیشگی، دستشو روی تیغه ی بینیش کشید و گفت: "اون ها قدرت اکثر تذهیبگرها رو ازشون گرفتن و حالا قبایل تذهیبگری در ضعیف ترین حالت خودشون قرار دارن؛ اما قصد و هدف واقعی اون ها چیه؟ میخوان به چی برسن؟ یا چه کسایی دارن باهاشون همکاری میکنن؟"

لان وانگجی گفت: "هنوز مشخص نیست اما اون ها مدت هاست درحال عملی کردن این نقشه هستن و کسی هم متوجهشون نشده. اون ها از طلسم های خطرناک و مخربی استفاده میکنن که کسی مشابهشون رو ندیده"

جین یینگ ادامه داد: "و ما نمیدونیم قراره نقشه ی بعدی اون ها چی باشه! من نگران قبیله و پدر و برادرم هستم ولی فکر کردن فایده ای نداره فعلا کاری از دست ما برنمیاد، اگه بخوایم از اینجا بریم ممکنه خودمون قربانی بعدی باشیم. بهتره برگردیم و طلسم های حفاظتیِ کارآمد تری دور کلبه رسم کنیم"

لان وانگجی بیچن رو سر جاش برگردوند، هردو با احتیاط و نگرانی دست هم رو گرفتن با افکاری سردرگم و سوال هایی بی جواب، راه برگشت به منطقه ی امنشون رو پیش گرفتن.
_________________________________________
ویرایشگر: ishouka 💮
_________________________________________
پارت بعدی قراره جالب بشه😈 پس وت هارو زیاد کنید تا هرچه زودتر آپ شه
_________________________________________
نیو پارت..❤
تقدیم به شما🥺🦋
_________________________________________

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Donde viven las historias. Descúbrelo ahora