★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part22

1K 229 59
                                    

پارت بیست و دوم*
_________________________________________
لان وانگجی با دیدن صورت شکه شده ی جین یینگ پرسید:"اتفاقی افتاده؟"

جین یینگ دستشو پشت گردنش کشید و دستپاچه لبخندی زد:"ن..نه چیزی نشده."

لان وانگجی گفت:" چایی اینجا طعم تلخی داشت"

ناگهان‌ بقیه هم فهمیدن دلیل نگرانی جین یینگ چی بوده!

اون اشتباهی شراب برنج رو نوشیده بود.
همه سعی کردن ساکت باشن و چیزی رو به روی لان وانگجی نیارن، چون تهذیبگری مثل اون هیچ وقت همچین قانون شکنی نکرده بود، حتی اگر غیر عمدی بوده باشه.
ناگهان لان وانگجی دستشو روی سرش گذاشت و بعد از مالیدن شقیقه هاش، روی میز سقوط کرد و دیگه حرکتی نکرد.

جیانگ هوان روی پیشونیش زد و گفت: "گور خودمون رو کندیم! جواب ز وو جون رو چی بدیم؟"

نیه تای با ابروهایی بالا رفته گفت: "ولی چرا یهو روی میز قش کرد؟"

جین یینگ که هم خندش گرفته بود و هم نزدیک بود از این وضعیت گریش بگیره درمونده شد که باید چیکار کنه!

در همین هین پسر جوونی که براشون غذا اورده بود گفت: "دوستمون زیاد نوشیده نه؟ فکر میکردم قبیله گوسو..."

در همین هین جین هو انگشتشو روی بینیش گذاشت و گفت:"هیس!"

پسر جوونی سری تکون داد و عقب کشید.

جیانگ هوان گفت:"حالا چیکار کنیم..اگر یکی اینجا باشه که مارو بشناسه رسما بدبخت میشیم...چقدر ظرفیت الکلش پایینه!"

جین یینگ گفت: "من برش میگردونم به مسافر خونه تا اونجا بمونه و به حالت اولش برگرده."

نیه تای گفت: "کمک نمیخوای؟ مطمئنی مشکلی پیش نمیاد؟"

جین یینگ گفت:" یه نفر کافیه..شما اینجا بمونید و هزینه این غذا رو هم حساب کنید."

و بعد جین یینگ به سمت لان وانگجی رفت و دست لان وانگجیو دور شونه ی خودش انداخت؛ خوشبختانه اون کامل به خواب فرو نرفته بود و میتونست راه بره.

جین یینگ به سختی تموم راه بدن سنگین لان وانگجی رو حمل کرد و به طرف مسافر خونه رفت، اماد بالا رفتن از اون پله های چوبی براش چالش سخت تری هم بود و با خودش فکر کرد اگر درخواست نیه تای رو قبول میکرد بهتر بود.
بالاخره به اتاقی که اجاره کردن بودن رسید و لان وانگجیو روی تخت گذاشت.

با دست عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و روی صندلی چوبی کنار تخت نشست و گفت: "بالاخره رسیدم!"

نگاهی به صورت سفید و بی نقص لان وانگجی انداخت؛ اون حتی صورتشم سرخ نشده بود!
ناگهان جین یینگ متوجه گوش های لان وانگجی که به رنگ سرخ دراومده بودن شد و با صدای بلندی شروع کرد به خندیدن.

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now