★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part2

1.5K 286 43
                                    

لان شیچن درحالی که مشغول صحبت کردن با روسای قبایل دیگه بود در ذهنش به موضوع دیگه ای می اندیشید، مدت زیادی از رفتن لان وانگجی و وی ووشیان میگذشت و نمیدونست چرا اما نسبت به این تاخیر حس خوبی نداشت، حدس میزد اتفاقی افتاده...

لان سیژوی رو صدا زد و ازش خواست که دنبال وی ووشیان و لان وانگجی بگرده اما چند دقیقه بعد لان سیژوی برگشت و هیچ اثری از اون ها پیدا نکرده بود.

لان شیچن دیگه مطمئن شد اتفاق بدی افتاده، لان وانگجی رهبر تهذیبگرها بود و آدمی نبود که وسط مهمانی به این مهمی بی خبر جایی بره! گفته بود فقط برای مدت کوتاهی میرن بیرون و زود برمیگردن...

جیانگ چنگ که اضطراب و ترس رو تو چشمای لان شیچن دید از جاش بلند شد و به طرف اون مرد سفید پوش رفت: "ز ووجون اتفاقی افتاده؟ مدتیه که رهبر تهذیبگرها و وی ووشیان بیرون رفتن، میدونین کجا هستن؟"

لان شیچن سرشو به طرفین تکون داد و درحالی که سعی میکرد آرامشش رو حفظ کنه نفس عمیقی کشید و لان سیژوی جای اون جواب داد: "ارباب وان یین... هوانگوانگ جون و ارباب وی... راستش اونا انگار ناپدید شدن، ولی مطمئن باشین که..."

جیانگ چنگ وسط حرفش پرید و با صدایی نسبتا بلند گفت: "چی؟ داری شوخی میکنی؟ ممکنه کار شورشی ها باشه زود باشید باید پیداشون کنیم! چطور افراد قبیله ی لان اینقدر ریلکس هستن؟"

با شنیدن صدای بلند جیانگ چنگ توجه همه به گفتگوی اونا جلب شد و یه چیزایی رو شنیدن. رهبر یکی از قبایل تازه تاسیس بلند شد و گفت: "هوانگوانگ جون ناپدید شده؟ همگی بلند شید بریم دنبالشون"

لان شیچن لبخندی مصنوعی روی لباش نشوند و درحالی که سعی میکرد جو متشنج رو به حالت قبلی برگردونه گفت: "نگران نباشید... حتما جای دوری رفتن ولی برمیگردن. منو لان سیژوی خودمون دنبالشون میریم لطفا شما همینجا بمونید"

جیانگ‌ چنگ اخمی کرد و گفت: "همینجا بمونیم؟ فکر کنم خودتون خوب میدونید هانگوانگ جون وقتی حرفی میگه حتما بهش عمل میکنه. اون‌ گفت زود برمیگردن اما حالا چهار ساعته رفتن و هیچ اثری هم ازشون‌ نیست، منم میام!"

همه ی روسای قبایل در تایید حرف جیانگ چنگ سرشون رو تکون دادن و از جاشون بلند شدن.
لان شیچن دیگه سعی نکرد جلوشون رو بگیره، الان باید نگران برادرش و وی ووشیان میبود.

وقتی همه از مقر ابر خارج شدن تقریبا تمام گوشه کنار هارو گشتن و بعد تصمیم گرفتن مناطق دور تری رو بگردن.

بعد از گذشت چند ساعت همه بیشتر از قبل نگران این بودن که واقعا اتفاق ناگواری برای رهبر تذهیبگرها و مشاورش افتاده باشه.
کم کم صداهاشون بالا رفت و اسم لان وانگجی و وی ووشیان طنین انداز تمام منطقه شد.

حتی بعضی از مردم هم که داخل روستا بودن صداشون رو میشنیدن و حدس هایی زده بودن و میخواستن ببینن چه اتفاقی افتاده که تمام قبایل فانوس به دست دارن اسم هانگوانگ جون و فرمانده ایلینگ معروف رو صدا میزنن.

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin