لان شیچن درحالی که مشغول صحبت کردن با روسای قبایل دیگه بود در ذهنش به موضوع دیگه ای می اندیشید، مدت زیادی از رفتن لان وانگجی و وی ووشیان میگذشت و نمیدونست چرا اما نسبت به این تاخیر حس خوبی نداشت، حدس میزد اتفاقی افتاده...
لان سیژوی رو صدا زد و ازش خواست که دنبال وی ووشیان و لان وانگجی بگرده اما چند دقیقه بعد لان سیژوی برگشت و هیچ اثری از اون ها پیدا نکرده بود.
لان شیچن دیگه مطمئن شد اتفاق بدی افتاده، لان وانگجی رهبر تهذیبگرها بود و آدمی نبود که وسط مهمانی به این مهمی بی خبر جایی بره! گفته بود فقط برای مدت کوتاهی میرن بیرون و زود برمیگردن...
جیانگ چنگ که اضطراب و ترس رو تو چشمای لان شیچن دید از جاش بلند شد و به طرف اون مرد سفید پوش رفت: "ز ووجون اتفاقی افتاده؟ مدتیه که رهبر تهذیبگرها و وی ووشیان بیرون رفتن، میدونین کجا هستن؟"
لان شیچن سرشو به طرفین تکون داد و درحالی که سعی میکرد آرامشش رو حفظ کنه نفس عمیقی کشید و لان سیژوی جای اون جواب داد: "ارباب وان یین... هوانگوانگ جون و ارباب وی... راستش اونا انگار ناپدید شدن، ولی مطمئن باشین که..."
جیانگ چنگ وسط حرفش پرید و با صدایی نسبتا بلند گفت: "چی؟ داری شوخی میکنی؟ ممکنه کار شورشی ها باشه زود باشید باید پیداشون کنیم! چطور افراد قبیله ی لان اینقدر ریلکس هستن؟"
با شنیدن صدای بلند جیانگ چنگ توجه همه به گفتگوی اونا جلب شد و یه چیزایی رو شنیدن. رهبر یکی از قبایل تازه تاسیس بلند شد و گفت: "هوانگوانگ جون ناپدید شده؟ همگی بلند شید بریم دنبالشون"
لان شیچن لبخندی مصنوعی روی لباش نشوند و درحالی که سعی میکرد جو متشنج رو به حالت قبلی برگردونه گفت: "نگران نباشید... حتما جای دوری رفتن ولی برمیگردن. منو لان سیژوی خودمون دنبالشون میریم لطفا شما همینجا بمونید"
جیانگ چنگ اخمی کرد و گفت: "همینجا بمونیم؟ فکر کنم خودتون خوب میدونید هانگوانگ جون وقتی حرفی میگه حتما بهش عمل میکنه. اون گفت زود برمیگردن اما حالا چهار ساعته رفتن و هیچ اثری هم ازشون نیست، منم میام!"
همه ی روسای قبایل در تایید حرف جیانگ چنگ سرشون رو تکون دادن و از جاشون بلند شدن.
لان شیچن دیگه سعی نکرد جلوشون رو بگیره، الان باید نگران برادرش و وی ووشیان میبود.وقتی همه از مقر ابر خارج شدن تقریبا تمام گوشه کنار هارو گشتن و بعد تصمیم گرفتن مناطق دور تری رو بگردن.
بعد از گذشت چند ساعت همه بیشتر از قبل نگران این بودن که واقعا اتفاق ناگواری برای رهبر تذهیبگرها و مشاورش افتاده باشه.
کم کم صداهاشون بالا رفت و اسم لان وانگجی و وی ووشیان طنین انداز تمام منطقه شد.حتی بعضی از مردم هم که داخل روستا بودن صداشون رو میشنیدن و حدس هایی زده بودن و میخواستن ببینن چه اتفاقی افتاده که تمام قبایل فانوس به دست دارن اسم هانگوانگ جون و فرمانده ایلینگ معروف رو صدا میزنن.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡
Romantizm🦋𝐼 𝓌𝒶𝓈 𝒷𝑜𝓇𝓃 𝒻𝑜𝓇 𝒶 𝓇𝑒𝒶𝓈𝑜𝓃 🦋 [completed] 《وقتی هوانگوانگ جون و ایلینگ لائوزو در روز های اوج شکوهشون به دست تعلیم دیده هایی گمنام کشته میشن، روزگار چه تقدیری رو برای اون ها در نظر میگیره؟ آیا دوباره شانسی وجود خواهد داشت تا اون دو ب...