♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡

★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part8

بانو لان شو و بانو جین به همراه لان سیژوی و تعداد زیادی از تهذیبگران ماهر راهی دشت های شمالی شدند، پسر ها بابت دیدن اونجا خیلی هیجان زده بودن.

حتی با اینکه جین یینگ همونجا متولد شده بود خیلی پیش نمیومد به دشت بره.

لان شو و جین یو کنار درختی ایستاده بودن و لان سیژوی کمی دوتر از اون ها به پسر ها که بین گل ها بازی میکردن‌ نگاه میکرد.

لان وانگجی به کارهای جین یینگ میخندید، همیشه کنار اون خوشحال و خندون بود.

بانو جین یو خطاب به لان سیژوی گفت: "متاسفم که جین لینگ نتونست بیاد، میدونید که درگیر کارهای قبیله هست و سرش شلوغه. حتی جین هو هم ترجیح داد پیش پدرش بمونه و ازش بیشتر یاد بگیره"

لان سیژوی لبخندی زد و گفت: "مشکلی نیست بانو جین من برای اینکه مراقب همه چی باشم به اینجا اومدم"

بانو جین از یکی از ندیمه ها بادبزنی گرفت و مشغول باد زدن خودش شد.

جین یینگ گلی سفید رو از روی زمین چید و گفت: "گِه گِه نگاه این یکی چه خوشگله!"

لان وانگجی گل رو آروم نوازش کرد و گفت: "چیدن گل ها اونم بدون دلیل خاصی کار درستی نیست جین یینگ، گل ها رو فقط باید نگاه کنی. اونا هم مثل ما جون دارن"

چهره ی جین یینگ جمع شد و با ناراحتی گفت: "یعنی من کشتمش؟"

لان وانگجی با مهربانی دستی رو موهای جین یینگ کشید و گفت: "تو نمیدونستی پس این دفعه اشکالی نداره"

لان وانگجی صورت جین یینگ رو پاک کرد و گفت: "دیگه بازیگوشی بسه"

جین یینگ بالا پایین برید و گفت: "نه نه، نمیخوااااام"

ناگهان جیغی کشید که لان وانگجی ترسید و چند قدم عقب رفت، جین یینگ با خوشحالی از بین علف ها گوله ی پشمی سفیدی رو بیرون کشید و گفت: "نگاه کن خرگوشه"

بینی صورتی و مرطوب خرگوش تکون‌ میخوردن و با چشم های قرمزش اینور و اونور رو نگاه میکرد انگار که دنبال راه فرار میگشت.