لطفا وت بزارید♡♡
_________________________________________
وی ووشیان بالاخره تصمیم گرفته بود عاقلانه تر رفتار کنه و آبروی خانوادگیشو حفظ کنه(بعد از نوش جان کردن چندتا کتک).
در نتیجه مودب و باوقار روی اسب نشسته و پدرش با اسب مادیان قهوه ای رنگ کنارش بود و تعدادی از محافظ ها و ندیمه های طلایی پوش لانلینگ جین از پشت سر همراهیشون میکردن، زیر نور خورشید مثل کوهی از طلای ناب میدرخشیدن که از گل سرخ پوشی که رو به روشون ایستاده بود محافظ میکردن
در این میان مردم بودن حیرت زده به اونها نگاه میکردن و هورا میکشیدن.
بالاخره فردی که جلوتر ایستاده بود با صدای بلندی اعلام کرد:" هانگوانگ جون وارد میشوند"با شنیدن اسم لان وانگجی وی ووشیان به خوبی تپش قلبش رو توی سینش احساس کرد و ناخودآگاه لبخند بزرگی روی صورت زیباش شکل گرفت.
جین لینگ با صدایی آروم گفت:" نیشت رو ببند بی حیا!"
اما وی ووشیان به حرف پدرش اهمیتی نداد و به بالا تپه ی کم ارتفاعی که رو به روش قرار داشت چشم دوخت؛ بالاخره از پشت تپه پرچم های سفید رنگ با نماد ابر پدیدار شدن که همراه باد به اهتزاز دراومده بودن.
وی ووشیان با دیدن لان وانگجی که سوار بر اون اسب سفید به طرفش میومد افسار اسب رو محکم توی دست گرفت؛ هردوی اونها برای لحظاتی متعجب به همدیگه خیره شدن، لان وانگجی بخشی از موهاش رو با گیره ی سر تقره ای با سنگ یشم سبز بالای سرش بسته بود و سربند قرمز رنگی به دور پیشونیش قرار داشت و اون لباس ابریشمی قرمز که طرح ابرهای گوسولان رو تنش کرده بود از همیشه متفاوت تر شده بود.
وقتی اون دونفر بهم رسیدن وی ووشیان با صدایی آروم اما لحنی که رنگ و بوی شیطنت داشت گفت:" با رنگ قرمز خیلی خوشگل شدی گه گه!"لان وانگجی با خجالت پایین رو نگاه کرد و خیلی کوتاه گفت:"توهم همین طور"
هردو سپاهِ همراهِ دامادها اینجا بهم پیوستن و اینبار دوشا دوش هم از شهر عبور کردن و بالاخره باز از هم جدا شدن و راه مقر ابر رو در پیش گرفتن؛ مکانی که بالاخره بعد از سالها دوری و سختی های روزگار باز تقدیر اونها رو بهم پیوند میزد.
****
________________________________________
"پایان"خیلی ممنون که تا اینجا منو همراهی کردید😍
این اولین رمانم بود پس بابت کم و کسری هاش عذر خواهی میکنم.❤اما اینجا پایان راه ما نیست!
قراره باز هم با رمان های جدید برگردم:۱_رمان جدیدم با اسم ( robotic love) که بزودی آپ میشه، خلاصه و مقدمشو میزارم که ببینید.( کاپل این ناولم وانگشیانه)
۲_اکسترا چپترهای همین رمان (destiny) که بعد از رمان بالایی قرار میگیره.
_________________________________________
VOUS LISEZ
♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡
Roman d'amour🦋𝐼 𝓌𝒶𝓈 𝒷𝑜𝓇𝓃 𝒻𝑜𝓇 𝒶 𝓇𝑒𝒶𝓈𝑜𝓃 🦋 [completed] 《وقتی هوانگوانگ جون و ایلینگ لائوزو در روز های اوج شکوهشون به دست تعلیم دیده هایی گمنام کشته میشن، روزگار چه تقدیری رو برای اون ها در نظر میگیره؟ آیا دوباره شانسی وجود خواهد داشت تا اون دو ب...