(گوسو لان مقر ابر)
در شبی که قرص ماه کامل بود و مهتاب نقره فام بیشتر از همیشه در آسمان خودنمایی میکرد، صدای گریه ی نوزادی در مقر ابر و جنگل به گوش میرسید.
ندیمه ها درِ اتاقی که بانو لان شو در اون اقامت داشت رو باز کردن و با شوقی وصف نشدنی گفتن: "ز وو جون، ارباب سیژوی، مژده بدید شما صاحب یه پسر قوی و زیبا شدید!"
لان شیچن با لبخند به لان سیژوی که حالا از ترس و اضطراب رهایی پیدا کرده بود نگاه کرد و گفت: "تبریک میگم سیژوی، حالا برو پیش همسر و پسرت"
لان سیژوی که توی چشم هاش اشک حلقه زده بود ادای احترام کرد و وارد اتاق همسرش شد.
لان شیچن هم درست پشت سر اون وارد اتاق شد.
سیژوی نگاهی به نوزاد که درون پارچه ی ابریشمی سفید رنگ پیچیده شده بود انداخت که در آغوش همسرش آروم گرفته بود.جلو رفت و دست همسرشو بوسید، لان شو لبخندی زد و با خوشحالی گفت: "بیا پسرمونو ببین! اون زیباترین نوزادیه که تابحال دیدم!"
لان سیژوی نوزاد رو از دست همسرش گرفت و آروم با احتیاط اون موجود ظریف و کوچک رو به آغوش گرفت.
لان شیچن هم به اولین دیدار پدر و فرزند نگاه میکرد و از ته دل خوشحال بود.
لان سیژوی با دیدن صورت گرد و زیبای نوزاد تازه متولد شده فهمید حرف های ندیمه ها و همسرش بیهوده نبوده و فرزند اون ها واقعا زیباست، صورت ظریفش مانند تکه ای یشم سفید درخشان و خیره کننده بود، موهای مشکی و نرمی داشت و پوستش به سفیدی برف بود.
در همین هنگام پلک های نوزاد به آرومی تکان خورد و مژه های بلندش از هم فاصله گرفتن...
لان سیژوی با دیدن رنگ چشم های نوزاد بی اختیار با صدای نسبتا بلند گفت: "چشم های طلایی!"
لان شیچن با قدم هایی بلند به سمت لان سیژوی رفت و به چشم های نوزاد خیره شد؛ انگار که لان وانگجی کوچیک شده بود و حالا داشت با چشم های زیبا و طلاییش دوباره به لان شیچن نگاه میکرد.
در همین هنگام قطره اشکی از گونه ی لان شیچن سر خورد و روی صورت نوزاد افتاد.
لان سیژوی درحالی که شوکه شده بود گفت: "ز وو جون اون... اون..."
YOU ARE READING
♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡
Romance🦋𝐼 𝓌𝒶𝓈 𝒷𝑜𝓇𝓃 𝒻𝑜𝓇 𝒶 𝓇𝑒𝒶𝓈𝑜𝓃 🦋 [completed] 《وقتی هوانگوانگ جون و ایلینگ لائوزو در روز های اوج شکوهشون به دست تعلیم دیده هایی گمنام کشته میشن، روزگار چه تقدیری رو برای اون ها در نظر میگیره؟ آیا دوباره شانسی وجود خواهد داشت تا اون دو ب...