★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part70 (extra)

896 191 87
                                    

لطفا وت بزارید^^
_________________________________________

وی ووشیان بعد از دراوردن چکمه های مشکی رنگش ، انگشت هاش پاش رو به آرومی داخل آب خنک رودخونه فرو برد.

ون نینگ جلو اومد و گفت:" ارباب وی بهتره خیلی اینجا نمونیم ، ممکنه سرما بخورید"

وی ووشیان دستشو روی شکم برامدش گذاشت :" نگران نباش، بچه ی من هم به هوای تازه نیاز داره"

ون نینگ لحظه ای بدون فکر گفت:" بچه هاتون منظورتونه؟"

وی ووشیان که انگار دچار برق گرفتگی شده سرش رو چرخوند و متعجب گفت:" ها؟ تو چی گفتی؟"

ون نینگ دستشو جلوی دهنش گذاشت که وی ووشیان به سختی از جاش بلند شد :" حرف بزن!"

ون نینگ انگشت هاشو از هم فاصله داد و با تردید گفت:" راستش..راستش برامدگی شما توی این ماه بیشتر از حد معموله و من حدس میزنم که...ام... بچه ی شما باید دوقلو باشه"

وی ووشیان رنگش مثل گچ سفید شد و با صدای بلندی پرسید:" د..دوقلــــــــو؟؟؟!!!"

ون نینگ جلو اومد و دستشو روی شونه های وی ووشیان قرار داد :" لطفا خونسردیتو حفظ کنید ، نگرانی و استرس براتون خوب نیست"

وی ووشیان کلافه گفت:" من صدای گریه یدونه بچه رو هم نمیتونم تحمل کنم! چه برسه بشن دوتا..من نمیتونم از پسشون بر بیام"

ون نینگ گفت:" نگران نباشید ارباب وی ، هانگوانگ جون توی زندگی قبلی و همین حالا شاگرد های جوون زیادی رو از سن کم تعلیم داده معلومه که میتونید از پسشون برمیاد به مرور زمان تجربه های زیادی کسب میکنید"

وی ووشیان آهی کشید:" امید وارم، از طرفی تا سه چهار ما دیگه وقت بدنیا اومدنشون میشه توی این مدت حتی نتونستم یه قطره شراب بنوشم"

" وی یینگ؟"

هردوی اونها با شنیدن این صدا بحث رو به اتمام رسوندن که وی ووشیان دستش رو بالا برد و تکون داد:" لان ژان اینور"

لان وانگجی با چند گام بلند خودش رو به وی یینگ رسوند.
وی ووشیان با دیدن چهره ی مضطرب لان وانگجی بدون مقدمه سوال کرد:" لان ژان چیشده؟"

لان وانگجی جواب داد:" پدرت رسیده اینجا و‌ ارباب وان یی هم باهاشه"

وی ووشیان دستشو لای موهاش فرو برد :" چرا اینقدر زود؟ حالا..حالا چیکار کنم؟ منکه نمیتونم یهو اینجوری جلوش ظاهر بشم!" و بعد به شکمش اشاره کرد.

لان وانگجی رداش رو دراورد و روی وی ووشیان انداخت :" با من بیا، یه راه دیگه بلدم که به عمارت مقر ابر منتهی میشه"

ون نینگ گفت:" من چیکار کنم؟"

لان وانگجی نگاه گذرایی بهش انداخت:" به ز وو جون بگو ارباب وان یی و ارباب جین اول رو معطل کنه "

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin