لطفا وت بذارید ☆~☆
_________________________________________
درست لحظه ای که نفس ها تو سینه حبس شده بود و اژدهای سیاه دهان بزرگش رو باز کرد تا آتش سوزان و سبز رنگش رو به طرف وی یینگ نشونه بره، بطور کاملا غیر منتظره جسمی سنگین روی بدنش فرود اومد و اژدهای سیاه سخت به زمین برخورد کرد.لین یونگ با دهانی باز به لان وانگجی که روی پاهاش ایستاده بود و چشم هاش نورانی تر از همیشه بود نگاه کرد، کم کم پوست شکافته شده ی دو طرف گردنش به هم نزدیک شد به سرعت جای زخم های عمیق به هم جوش خورد اما انگار اینجا پایان کار نبود؛ اژدهای سفید شروع به درخشیدن کرد و بدنش بزرگتر از قبل شد، تیغ هایی از جنس سنگ یشم از بدنش بیرون زد و بلافاصله به اژدهای سیاهی که سعی داشت خودشو جمع و جور کنه هجوم برد، اژدهای سیاه شروع به فریاد زدن کرد و ما بین تقلاهای بی شمارش به طرف پرتگاه کشونده شد و درست آخرین لحظه با ترس و ناباوری تو چشم های شفاف لان وانگجی نگاه کرد و بعد به داخل دره پرتاب شد...
لان وانگجی هم همزمان با این اتفاق جادویی که بدست آورده بود از بدنش خارج شد و دوباره به حالت انسانیش تغییر شکل داد، اژدهای سیاه اونقدر در اعماق دره پایین رفت که بین مه غلیظ و تیره محو شد...
لین یونگ به خودش اومد، با عجله چند قدم به سمت پرتگاه برداشت و پشت بندش اسم برادرشو صدا زد، اما با احساس قرار گرفتن شئ تیزی رو گردنش از حرکت باز موند، دو دست سیاه و کریه که مشخص نبود متعلق به کیه دور بدن و گردنش حلقه شدن، از رنگ تیره ی جادو مشخص بود این طلسم کار وی یینگه.
لان وانگجی که حالا به فرم انسانیش برگشته بود لباس های قبلی و سربند بلندش که در اون ارتفاع به رقص باد در اومده بودن رو به تن داشت، وی یینگ به سمتش قدم برداشت و همزمان خطاب به لین یونگ گفت: "واقعا انتظار نداشتم اینقدر احمق باشی، حالا به اون افراد به درد نخورت بگو از رهبران قبایل و تهذیبگرها فاصله بگیرن وگرنه گردنت رو خورد میکنم!"
و بعد حلقه ی اون دست ها به دور گردنش تنگ تر شد، لین یونگ بلافاصله با سر بهشون اشاره کرد و همه ی افرادش با پاهایی لرزون عقب کشیدن و زانو زدن.
لین یونگ حیرت زده گفت: "چـ... چطور اون... اونکارو کردی هوانگوانگ جون؟ تـ... تو که مرده بودی!"
وی یینگ قهقه ای زد و گفت: "بذار من به جاش جواب بدم، چون لان وانگجی با افراد ابله و خیانتکاری ای مثل تو هم صحبت نمیشه! واقعا فکر کردی کسی که هسته ی اژدها رو داره و طبق افسانه ها قدرتی به اندازه ی خدایان جاودان داره با یه زخم از بین میره؟"
جیانگ هوان از اون طرف طوری که انگار شاکی بود داد زد: "تو واقعا اشک همرو درآوردی جین یینگ!"
وی یینگ فلوتش رو توی دستش چرخوند، دستشو روی شونه ی لان وانگجی گذاشت و گفت: "همیشه استعداد خوبی تو بازیگری داشتم"
ESTÁS LEYENDO
♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡
Romance🦋𝐼 𝓌𝒶𝓈 𝒷𝑜𝓇𝓃 𝒻𝑜𝓇 𝒶 𝓇𝑒𝒶𝓈𝑜𝓃 🦋 [completed] 《وقتی هوانگوانگ جون و ایلینگ لائوزو در روز های اوج شکوهشون به دست تعلیم دیده هایی گمنام کشته میشن، روزگار چه تقدیری رو برای اون ها در نظر میگیره؟ آیا دوباره شانسی وجود خواهد داشت تا اون دو ب...