★𝐃𝐞𝐬𝐭𝐢𝐧𝐲★part7

1.2K 242 37
                                    

هفت سال از متولد شدن جین ووشیان میگذشت اما شرایط اصلا رو به راه نبود.
حمله ی راه زن هایی که قدرت تهذیبگری بالایی داشتن، وحشی شدن حیوانات جنگل، حمله ی مرده های متحرک به روستاها و...

تمام قبایل تهذیبگر سعی میکردن اون مشکلات بزرگ که معلوم‌ نبود کار چه کسیه رو حل کنن و مانع از گسترش پیدا کردن بحران ها بشن اما خیلی موفق نبودن.

هنوز نفهمیده بود کی مسئول این هرج و مرج‌ و قتل وانگشیانه و از طرفی مجبور بودن از لان وانگجی و جین ووشیان که حالا هفت_ هشت ساله بودن سخت محافظت کنن.

آسیب دیدن اونا مساوی بود با نابودی بیشتر همه چیز! چون حالا تمام‌ امید مردم و قبایل به اونا بود.
از طرفی، دیگه توی هیچ روستایی داستان های هانگوانگ جون و فرمانده ایلینگ شنیده نمیشد، تمام‌ مجسمه ها برداشته شده بودن و نسل بزرگتر طوری رفتار میکردن که انگار هیچ وقت وجود نداشتن!

البته همه ی اینا برای محافظت از وانگشیان بود و همگی به شدت مراقب بودن‌ نسل جوانی که قرار بود تهذیبگرهای آینده باشن راجع به سرنوشت بزرگ و مهم اونا چیزی نفهمن.

لان سیژوی و لان شیچن آموزش های لان وانگجی رو شروع کرده بود و اون با وجود سن کمش خیلی خوب از پس همشون برمیومد.

وانگجی از همون بچگی قوی و شجاع و به قوانین پایبند بود. اون حالا کم کم داشت تبدیل به لان وانگجی ای میشد که همه انتظارشو داشتن.

در قبیله ی لانلینگ جین هم سعی میکردن به جین لینگ‌ آموزش بدن، هرچند اون هم خیلی باهوش و زیرک بود ولی از زیر کار درمیرفت و هرکاری که خودش دلش میخواست رو انجام میداد!

همه از شیطنت های اربابزاده ی کوچک خسته شده بودن ولی با این حال اون بچه ی بامزه و شیطونی بود که توجه همه رو به خودش جلب میکرد.

اونقدر تموم توجه ها سمت اون بود که جین هو برادر بزرگترش همیشه سعی میکرد ازش جلو بزنه.

هرچند برادر بزرگتر جین یینگ قرار بود وارث قبیله ی لانلینگ‌ جین باشه و پدرش سعی میکرد اون ها رو از همون سن کم‌ تهذیبگرهای شایسته و قابل احترامی بار بیاره، اما ما بین تموم آموزش هاش ناخودآگاه کمی هم غرور به فرزندانش یاد میداد.

لان وانگجی یا وی یینگ بعضی وقت ها همدیگه رو میدیدن و وی یینگ سعی میکرد با لان وانگجی بازی کنه، لان وانگجی هم سعی میکرد با اون‌ همراه بشه و این برای همه عجیب بود، اون دو انگار از همون بچگی به هم علاقه داشتن!

شاید اینطوری میشد امیدوار بود اونا یه روزی آرامش رو به تمام قبایل و سرزمین ها برگردونن.

حتی رهبران قبایلی که در گذشته با آستین بریده ها* مخالف بودن‌ پیشنهاد میکردن اونا باهم نامزد بشن!

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Donde viven las historias. Descúbrelo ahora