پارت دوازدهم*
_________________________________________
جین یینگ درحالی که دستاشو پشت گردنش گذاشته بود و کنار برادرش روی زمین پوشیده از چمن راه میرفت: "این گوسولان هم جای بدکی نیست! جای سرسبز و خیلی خوش آب و هواییه! مردمش هم خوب و مهمون نوازن قیمتاشم بالا نیست..از همه مهم تر کلی شراب لبخند امپراطور گیر اوردم!"جین هو پوزخندی زد : "پس پیش همون نامزد جونت بمون تو گوسو بگو برات مشروب بخره، مارو میخوای چیکار؟"
جین یینگ آروم به شونه ی برادرش زد و گفت: "لوس نشو! حتی امروزم به حرفت گوش کردم آرایش نکردم."
جین هو سری به نشونه ی تاسف تکون داد : "اینجا کلی قانون داره! اومدیم درس بخونیم نیومدیم تفریح."
جین یینگ لبخند بزرگی روی لباش نشوند و گفت: "اتفاقا هرجا که باشم بساط تفریح خودمو پیدا میکنم..بخصوص که کلی نقشه دارم برای اون پسره که منو به ریشش بستن! شنیدم از خودم یکی دوسالی بزرگتره! حداقل خوبه کوچیکتر نیست آبغوره بگیره، ولی مشتاقانه میخوام پسرای گوسولان رو ببینم همه از زیبایی اونا تعریف میکنن آب و هوای خوب گوسو بهشون ساخته!"
در همین هین یکی از محافظ هایی که پشت سر اونها راه میرفت گفت: "ارباب جین به دروازه ی وردوی مقر ابر رسیدیم..باید گذرنامه هامون رو نشونشون بدیم."
جین یینگ برگشت و کنجکاو به دروازه نگاه کرد.
دروازه با طلسم نسبتا قدرتمند و آبی رنگی محافظت میشد و دو نفر از افراد گوسولان با ردای سفید و خوش دوخت و سربندهایی که نقش ابر روشون طراحی شده بود رو به روی اونجا ایستاده بودن و نگهبانی میدادن.
اون نگهبان ها قد خیلی بلندی داشتن!
جین یینگ شنیده بود افراد قبیله گوسولان هم قوی و قد بلند بودن هم در ارتباط روحانی با ارواح به وسیله ی موسیقی خیلی خوب بودن.
هر قبیله ای ویژگی های خاص خودش رو داشت که اون رو با باقی قبایل متمایز میکرد و ویژگی قبیله گوسولان هم همین بود.
جین یینگ خواست بره جلو و به نگهبان ها سلام بده که جین هو جلوش رو گرفت و به سمت نگهبان ها رفت و گذرنامه هایی که با ورقه های طلا مثل گل صدتومانی سفید زینت داده شده بودن رو به محافظ ها نشون داد که نگهبان ها به نشونه ی احترام خم شدن و گفتن:" شما باید اربابان جین جوان از قبیله ی لان لینگجین باشید خیلی خوش اومدید"
و بعد از کنار دروازده کنار رفتن و بخشی از طلسم آبی برای ورود اونها از بین رفت.
جین یینگ و جین هو به همراه خدمتکار هاشون که برای نشون دادن ثروت قبیله ی لان لینگ جین بود از دروازه عبور کردن.
اما جین لینگ نتونست جلوی خودش رو بگیره و درست لحظه ی عبور کردن از اون گذرگاه به محافظ ها چشمکی زد که چشمای هردوتا نگهبان گرد شد و با تعجب نگاهش کردن.
DU LIEST GERADE
♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡
Romantik🦋𝐼 𝓌𝒶𝓈 𝒷𝑜𝓇𝓃 𝒻𝑜𝓇 𝒶 𝓇𝑒𝒶𝓈𝑜𝓃 🦋 [completed] 《وقتی هوانگوانگ جون و ایلینگ لائوزو در روز های اوج شکوهشون به دست تعلیم دیده هایی گمنام کشته میشن، روزگار چه تقدیری رو برای اون ها در نظر میگیره؟ آیا دوباره شانسی وجود خواهد داشت تا اون دو ب...