★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part26

990 228 45
                                    

پارت بیست و ششم*
_________________________________________
جین یینگ تمام بعد از ظهر رو به دنبال لان وانگجی گشته بود اما اون در اتاق سکوت یا حتی اقامتگاه خودش نبود و کسی از ازش آگاهی نداشت.
اما میدونست همین اطرافه و بزودی برمیگرده پس کنار پنجره ی اتاق لان وانگجی زیر درخت ماگنولیا پنهان شد تا توی دید بقیه نباشه.

تقریبا ساعت هشت شب بود و میدونست برادرش هم نگرانش شده ولی باید با لان وانگجی حرف میزد و حتی اگر شده تا خود صبح اینجا منتظرش میموند.

بعد از مدتی که دست راستش هم تقریبا بی حس شده بود صدای پاهایی رو شنید و سرشو کمی بلند کرد و تونست درخشش بیچن و لباس سفید لان وانگجیو تشخیص بده.
لان وانگجی وارد اقامتگاهش شد و درو هم کشید و بست.
جین یینگ دستشو روی بینیش کشید و با خودش فکر کرد باید در این موقعیت چیکار کنه.

ناگهان ایده ای به سرش زد!
درست وقتی لان وانگجی شمع توی اتاقشو خاموش کرد دستاشو روی لبه ی پنجره ی باز بود و پرده های حریرش توی باد میرقصید گذاشت و خیلی زیرکانه به داخل اتاق لان وانگجی پرید.

لان وانگجی از روی تختش پایین اومد : "تو کی هستی؟؟"

جین یینگ دو قدمی جلوتر اومد و با لبخندی گفت: "نگران نباش منم."

درخشش چشمهای طلایی لان وانگجی توی اون تاریکی هم به خوبی مشخص بود؛ اون هنوز از جین یینگ دلخور بود پس به طرف تختش برگشت و با لحن سردی گفت: "از اینجا برو."

جین یینگ گفت: "ها ها..فکر کردی من پنج ساعت زیر اون دیوار بدون آب و غذا صبر کردم که به حرف تو بزارم بِرم؟"

لان وانگجی با لحن جدی گفت: "میتونی نامزدیو بهم بزنی و بری پیش کسی که دوسش داری..اگر اومدی معذرت خواهی کنی میگم نیازی نیست..فردا با لان شیچن صحبت می.."

هنوز حرف لان وانگجی به پایان نرسیده بود که بدن گرمی از پشت بغلش کرد.

لان وانگجی سرجاش خشکش زد و که جین یینگ گفت: "وانگجی تو که واقعا اینو نمیگی؟ منم فقط نیومدم ازت عذرخواهی کنم."

لان وانگجی درحالی که سعی میکرد به جین یینگ بی توجهی کنه و پسش بزنه گفت: "پس برای چی اومدی؟"

جین یینگ گره دستاشو باز کرد و جلو تر اومد و رو به رو لان وانگجی ایستاد و دستاشو اینبار دور گردنش حلقه کرد و و لبخند دلفریبی زد :" اومدم بهت بگم که..که چقدر دوست دارم."

لان وانگجی حس میکرد بازم ضربان قلبش بالا رفته اما همون چهره ی بی تفاوتشو حفظ کرد : "تو که قبلا حرف دیگه ای به من زدی!"

جین یینگ صورتشو نزدیک اورد و لباش مماس با لاله ی گوش لان وانگجی قرار گرفت و گفت:" اون حرفا رو از ته دلم نزدم! یجورایی با خودم و بقیه لجبازی میکردم..تنها کسی که من واقعا دوست دارم تویی..تو واقعا مهربون و جذابی و بخاطر من هرکاری انجام میدی من تورو به همه ترجیح میدم! حتی اخلاق سردت رو هم دوست دارم..پس لطفا ازم دلخور نباش."

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt