لطفا وت بذارید☆~☆
_________________________________________
نوایِ فلوت و صدای برخورد تیغه ی شمشیر ها و صدای خس خس هیولاهای نیمه مرده تنها صداهایی بودن که وسط درگیری به گوش میرسیدن.
همه جا رو گرد و خاک پر کرده بود و اُسرا نمیتونستن چیزی رو به خوبی تشخیص بدن.
فقط سایه ی اژدهایی رو میدیدن که با آتش آبی رنگش مثل صاعقه ای به هر طرف حرکت میکرد و همونطور انرژی سیاهی که اطرافشون در پرواز بود و مثل یه محافظ عمل میکرد...
جیانگ چنگ مطمئن بود این کار وی ووشیانه!وی یینگ با صدای بلندی گفت: "لین یونگ بهتره خودتو نشون بدی اینطوری داری وقتم رو تلف میکنی، خودت میدونی کی برنده است!"
نوری قرمز رنگ به سمتش پرتاب شد و وی یینگ فلوتش رو مقابل اون گرفت و نور قرمز با صدای مهیبی از بین رفت، پشت بندش صدای خنده ی ناواضح و ترسناک لین یونگ شنیده شد: "درسته ارباب وی، تو الان خود واقعیت هستی و شکست دادنت سخته، اما اگه اون اژدها پیشت نباشه چی؟"
وی یینگ با صدای بلند و خشمگینی پرسید: "منظورت چیه؟"
ناگهان صدای نعره ی بلند دیگه ای که وی یینگ مطمئن بود متعلق به لان وانگجی نیست طنین انداز شد.
همه ی افراد حاضر در مهلکه، حتی تهذیبگرهای سیاهپوش دست از تقلا برداشتن و ثابت ایستادن. کم کم مه و گرد و غبار از بین رفت و از بین اون ها جسمی عظیم الجثه و سیاه رنگ پدیدار شد که هر قدمش لرزه ای به جون کوهستان مینداخت.جیانگ هوان چشم هاشو باریک تر کرد تا بهتر ببینه و بعد با تردید گفت: "صبر کن ببینم... اون... اون یه اژدهای دیگه نیست؟"
اژدهای سیاه چند قدم جلو اومد و بالاخره چهره ی ترسناک و طوفانیش برای همه آشکار شد. اون شاخ های بلندی از جنس سنگ مذاب و چشم های سرخی با مردمک های عمودی داشت که ازش موجودی رعب آور ساخته بود.
اژدهای سفید(لان وانگجی) بالاخره روی زمین فرود اومد و کنار وی یینگ ایستاد و گارد حمله گرفت، با چشم های طلایی و درخشانش به اون اژدها که هم قد و هیکل خودش بود نگاهی تهدید آمیز انداخت.
لین یونگ به طرف اژدهای سیاه رفت و گفت: "حالا ببینم چطور از پس این برمیای اژدهای سفید!"
لین ژیهو(اژدهای سیاه) با شنیدن آخرین کلمات لین یونگ از جاش بلند شد و به طرف لان وانگجی یورش برد و از دهان بازش آتشی سبز رنگ با شدت به طرف اژدهای سفید شعله کشید.
لان وانگجی جلوی وی یینگ ایستاد و برای دفع حمله ی اون از آتش آبی رنگش استفاده کرد و با برخورد آتش سبز و آبی بخاری سفید رنگ نشون از تضاد قدرت هاشون در فضا پخش شد.
YOU ARE READING
♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡
Romance🦋𝐼 𝓌𝒶𝓈 𝒷𝑜𝓇𝓃 𝒻𝑜𝓇 𝒶 𝓇𝑒𝒶𝓈𝑜𝓃 🦋 [completed] 《وقتی هوانگوانگ جون و ایلینگ لائوزو در روز های اوج شکوهشون به دست تعلیم دیده هایی گمنام کشته میشن، روزگار چه تقدیری رو برای اون ها در نظر میگیره؟ آیا دوباره شانسی وجود خواهد داشت تا اون دو ب...