★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part9

1.1K 244 28
                                    

پارت نهم*
.
(۸ سال بعد)
_________________________________________
هشت سال از اون روز شوم و فراموش نشدنی میگذشت؛ روزی که در اون همسر رهبر قبیله ی لان لینگ جین جین یون و دست راست لان شیچن و همسرش لان شو، به دست همون تهذیبگرای قدرتمندی که روزی جون وانگشیان رو بی رحمانه گرفتن و مردم اسم اون رو "بارون خونین" نام گذاری کردن.

البته کشتار ها فقط به اونجا ختم نشد و از اون روز قبایل دیگه نامه های تهدید آمیز دریافت میکردن یا حتی چیزای وحشتناکی مثل سر بریده شده ی حیوانات که از مقر فرماندهی هر قبیله آویزون شده بود میدیدن!

بعد از اون اتفاق ترس و وحشت بیشتری همه جا رو فرا گرفت.

مردم جرئت اینکا شبها بیرون برن رو نداشتن!
از داخل جنگل های اطراف صدای فریاد و زوزه ی عجیب دسته ی گرگ ها به گوش میرسید.

چندین تهذیبگر دیگه هم کشته شده بودن.
هیچ کدوم از رهبران قبیله نفهمیده بودن این توطئه ها کار چه شخصیه و چه هدفی رو دنبال میکنه! یا اصلا شاید اونا از طرف خدایان مورد نفرین قرار گرفته بودن.

همه ی مردم معتقد بودن بعد از مرگ وانگشیان موهبت الهی هم برداشته شده.

اجساد لان سیژوی و لان شو به مقر ابر برگردونده شد و در آرامگاه تهذیبگرای برتر قبیله دفن شدند.

در این بين بیشترین آسیب روحی به قبیله ی گوسولان و لان لینگ جین وارد شد.

بدتر از همه پسرهایی بودن که روز حادثه اونجا بودن و اون خونریزی های بی رحمانه رو به چشم دیدن!

جین لینگ خودش رو سرزنش میکرد که تقصیر اونه و نباید اجازه میداد اونا به اونجا میرفتن اما برای پشیمونی دیگه خیلی دیر بود.

جین یینگ خوشبختانه یا بدبختانه بخاطر شوکی که بهش وارد شده بود حافظش رو از اون روز از دست داد و فقط اسم پدر و مادر و برادرش یادش بود،حتی لان وانگجیم فراموش کرده بود، و گاهی بهونه ی مادرش رو میگرفت اما با گذشت زمان خودش متوجه همه چیز شد.

اما از اونجایی که چیز خاصی یادش نمیومد با گذشت زمان دوباره به پسر شیطون و با نشاطی تبدیل شد و تمرینات تهذیبگریش رو در کنار پدر و برادرش ادامه داد و به یکی از تهذیبگرای باهوش نسل جوان قبیله تبدیل شده بود.

اون پسر زیبارو و تو دلبرویی بود که همه براش احترام قائل بودن و دوسش داشتن هرچند اون به غرور و سرکشی هم معروف بود.

ولی جین یینگ اصلا دلش نمیخواست به خواسته ی پدرش که قرار بود سال بعد همراه برادرش به قبیله ی گوسولان برای آموزش بیشتر بره عمل کنه.

اون چیزای وحشتناکی راجع به قوانین گوسولان می شنید و از طرفی دلش نمیخواست پدرش رو آزرده خاطر کنه.

اما..

از سوی دیگه لان وانگجی که همه چیز رو به خوبی یادش بود، اون یک هفته بعد از اون اتفاق مدام به یه گوشه نگاه میکرد و نه حرفی میزد نه چیزی میخورد.

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now