★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part45

839 197 20
                                    

پارت چهل و پنجم
_________________________________________
جین یینگ به مرده های متحرکی که تلو تلو میخوردن و بهشون نزدیک میشدن چشم دوخته بود و با ناباوری گفت: "لان فای و لان جیائو؟"

لان وانگجی دست جین یینگ رو گرفت و دنبال خودش کشید. جین یینگ سریع به خودش اومد و شونه به شونه ی لان وانگجی شروع به دویدن کرد.

در حین دویدن پرسید: "لان ژان چطور ممکنه؟ اون ها که هنوز زنده بودن و همه چیز خوب بود!"

اما درست همون لحظه صدای خس خس مرده های متحرک نزدیک و نزدیکتر شد،
جین یینگ سرجاش ایستاد و لان وانگجی گفت: "داری چیکار میکنی؟"

جین یینگ کاغذ پوستی زرد رنگ رو بیرون آورد و با دندون نیش روی انگشتش زخمی سطحی ایجاد کرد، به سرعت روی کاغذ با خون اشکالی رو کشید و طلسم رو به سمت دو هیولایی که فاصله ی کمی ازشون داشتن پرتاب کرد، طلسم بهشون برخورد کرد و هر دوی اون ها از حرکت ایستادن.

جین یینگ با دیدن رگ های برآمده روی صورت و گردنشون متوجه شد هر دوی اون ها تذهیبگرهای تحت کنترل هستناما درست لحظه ای که جین یینگ میخواست نگاه دقیق تری بهشون بندازه صدای غرش بلندی از لان فای و لان جیائو بلند شد، دست و پاهاشون شروع به حرکت کرد و طلسم ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جین یینگ با دیدن رگ های برآمده روی صورت و گردنشون متوجه شد هر دوی اون ها تذهیبگرهای تحت کنترل هستن
اما درست لحظه ای که جین یینگ میخواست نگاه دقیق تری بهشون بندازه صدای غرش بلندی از لان فای و لان جیائو بلند شد، دست و پاهاشون شروع به حرکت کرد و طلسم شکست و خنثی شد...

هردوی اون ها به جین یینگ و لان وانگجی حمله ور شدن، بیچن از غلافش خارج شد و شروع به دفع حملات اون ها کرد اما مشکل بزرگتری وجود داشت... اون ها توقف ناپذیر و قدرتمند بودن، قوی تر از تمام مرده های متحرکی که جین یینگ تاحالا دیده بود!

چیزی راجع به اون ها غیر عادی بود،
جین یینگ با زیرکی از حملات جا خالی میداد و طلسم های مختلف رو روی اون ها امتحان میکرد اما هیچ کدوم فایده ای نداشت. در همون لحظه صدای وزش باد بلند شد و مه ای سیاه رنگ تمام اون منطقه رو فرا گرفت.

جین یینگ دیگه نمیتونست چیزی رو ببینه، حتی لان وانگجی و مرده های متحرک ناپدید شده بود یا حداقل از دید اون‌ پنهان بودن. جین یینگ اما از چیزی مطمئن بود، حتی این مه هم توسط جادو ایجاد شده بود!

جین یینگ ریسک نکرد و حتی اسم لان وانگجی رو هم صدا نزد، ممکن بود به جای لان وانگجی توجه لان فای و لان جیائو رو جلب کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جین یینگ ریسک نکرد و حتی اسم لان وانگجی رو هم صدا نزد، ممکن بود به جای لان وانگجی توجه لان فای و لان جیائو رو جلب کنه.
وقتی راه حل دیگه ای به ذهنش نرسید به سرعت به شکل روباهی خودش دراومد و سعی کرد نامرئی بشه، اما نمیتونست این کارو انجام بده!
با خودش گفت: "لعنتی، این مه قدرت هامو محدود کرده"

جین یینگ بیشتر از هر چیز نگران لان وانگجی بود ولی کاری از دستش برنمیومد.
حر‌کت شبه مانند موجودی رو کنار خودش احساس کرد، گوش هاش بلند شدن و سرشو عقب برد، مطمئن بود یه چیزی اونجاست باید حواسشو جمع میکرد و به موقع از اونجا دور میشد...

حر‌کت شبه مانند موجودی رو کنار خودش احساس کرد، گوش هاش بلند شدن و سرشو عقب برد، مطمئن بود یه چیزی اونجاست باید حواسشو جمع میکرد و به موقع از اونجا دور میشد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ناگهان دستی زمخت از بین سایه ها بیرون اومد و جین یینگ با چالاکی جهید و با تمام سرعتش شروع به دویدن کرد،
اون مرده های متحرک بالاخره پیداش کرده بودن!

ناگهان دستی زمخت از بین سایه ها بیرون اومد و جین یینگ با چالاکی جهید و با تمام سرعتش شروع به دویدن کرد،اون مرده های متحرک بالاخره پیداش کرده بودن!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

قلب جین یینگ جوری تند میزد که حس میکرد هر لحظه ممکنه از سینش بیرون بپره. اونقدر حواسش به پشت سرش بود که ریشه ی درختی که از لا به لای خاک بیرون زده بود رو ندید و روی زمین افتاد و دوباره به حالت انسانیش برگشت.

آخی از دهنش بیرون پرید ولی با دیدن مرده های متحرک به سرعت فلوتش رو بیرون آورد، لباش رو روی فلوت قرار داد و اولین نتی که به ذهنش رسید رو نواخت...

طلسم آتش رو فعال کرد و هردوی اون ها در کسری از ثانیه شعله ور شدن اما همچنان قادر به حرکت کردن بودن؛ جین یینگ سعی کرد خودشو از اون مخمصه نجات بده اما وقتی چند قدم جلوتر رفت متوجه صخره ای بزرگ شد که درست جلوش قرار داشت و هیچ راه نفوذی به اون وجود نداشت.
جین یینگ به بن بست رسید، انگار اینجا آخر خط بود...

_________________________________________ویرایشگر: ishouka 💮_________________________________________خب خب اینم پارت جدید😁امید وارم خوشتون بیاد((:❤اگر وت ها و کامنت ها زیاد بشه پارت بعدیو خیلی سریع آپ میکنم😘_____________________________________...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_________________________________________
ویرایشگر: ishouka 💮
_________________________________________
خب خب اینم پارت جدید😁
امید وارم خوشتون بیاد((:❤
اگر وت ها و کامنت ها زیاد بشه
پارت بعدیو خیلی سریع آپ میکنم😘
_________________________________________

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now