SEVEN
(ساعت 9صبح، هتل جنگلی ساخالین، روسیه)
جین همونطور که سینی صبحانه رو روی میز دونفره توی بالکن میگذاشت داد زد:
-هی، دقیقا داری چه غلطی میکنی اون تو. رفتی دوش بگیری یا جلسه محرمانه برگزار کردی با اعضای بدنت؟
با کف دست راستش روی پیشونیش کوبید و ادامه داد:
-اوه پسر، حس میکنم واقعا توی تربیتت کم کاری کردم تو تقصیری نداری... هیونگ رو ببخش.وقتی از فرد داخل حمام جوابی نگرفت به سمت در حمام حمله ور شد و با دو تا مشتاش پشت سرهم شروع به کوبیدن کرد.
با نگرانی ساختگی و صدایی که یکم نازک شده بود داد میزد:
-یااااا، خدای من بگو که نمردی. هی تو حق نداری بمیری، حداقل قبل اینکه من تورو توی لباس دامادی ببینم. بگو-با مشتی که از داخل حمام به در کوبیده شد، تقریبا جایی نزدیک مشتهای خودش، جمله جین ناقص موند.
جین درحمام رو مخاطب غرغر هاش قرار داد وهمراه پشت چشم نازک کردن باز ادامه داد:
-اگر همون اول میگفتی زنده ای اینقدر از خودم انرژی ساتع نمیکردم.بعد پشت به در حمام کرد و خودش رو با تمام قدرتش روی یکی از تختها کوبید.
....با صدای باز شدن در حمام سریع بلند شد و برگشت به اون سمت روکرد.
جین، تهیونگی رو داشت میدید که قراربود توی اون دانشکده لعنتی خیلیا رو گی کنه.تهیونگ سرش پایین بود و داشت بند حولش رو میبست، همونطور که نگاهش پایین بود سرش رو بالاتر آورد و به جین یک تمام رخ ستودنی، با موهای مشکی خیس و پوستی که چند درجه از حالت گندمی همیشگیش روشن تر بود رو داد.
توی حدود3ثانیه بند رو گره زد و مردمک چشماش رو به سمت چشمای ستایشگر جین سُر داد.
تهیونگ با نگاهِ *به شرفم اگر یکم دیگه ادامه میدادی پاره بودی*به جین گفت:
+میدونی جین، اگر کسو کارت رو نمیشناختم قطعا باورم نمیشد که توی جنگل عمل نیومدی.کلاه حوله ای رو روی سرش کشید و با نوک انگشتاش شروع به خشک کردن موهاش کرد و همزمان قدمی به سمت میز آرایشی رفت وادامه داد:
+و اینکه من هنوز نمیدونم تو چرا این عقده هیونگ شنیدنت رو تموم نمیکنی. جین هیچ منبع موثقی نیست که نشون بده تو از من بزرگتری، حتی واسه یک ثانیه لعنتی.+محض رضای فاک انتظار شنیدن این کلمه رو از من نداشته باش. و اینو تو مغزت فرو کن، ما هردو یک شب به دنیا اومدیم هیچکس نمیدونه کدوممون زودتر به دنیا اومده، پس بیا در نظر بگیریم هیچکدوم از دیگری بزرگتر نیست. اگر بیرون نکشی باور کن دفعه بعدش اونی که میگه هیونگ تویی نه من.
روی صندلی پشت میز نشست و با دست راستش سشوار رو برداشت و با دست چپ باز موهاش رو بهم ریخت، طوری که چند قطره آب موهاش روی آینه ریخت.
جین روی تخت نشست و گف:
_ببین کیم جونم، بیا این صلح بینمون رو خراب نکنیم اوکی!؟ و اینکه باور کن تمام اعضای داخلی بدنم از هم تغذیه کردن بخاطر گشنگی.
باحرص روبه تهیونگی که داشت موهاش رو سشوار میکرد و صدای بلند تری ادامه داد:
_لطفا این مراقبت های زیبایی کوفتیت رو بیخیال شو و بیا یه فاکی کوفت کنیم، از وقتی بیدار شدم دارم باهات سروکله میزنم.
تهیونگ لب برچید و زیر لب گفت:
+راست میگی، حالا فهمیدم چرا حس میکنم دیواره های معدم یکی شدن.

YOU ARE READING
𝚂𝙴𝚅𝙴𝙽⁰⁷
Fanfiction[completed] 8پسری که خیلی اتفاقی توی دانشکده باهم هم اتاقی میشن و این همراهی باعث رخ دادن یک سری اتفاق های مشکوک میشه. همه چیز مجهوله و هیچکس نیست که بتونه ابهاماشون رو برطرف کنه، و درنهایت تصمیم میگیرن صبر کنن... اون پسر ها چی دارن که یک نفر به...