(متنای توی پرانتز صحبت کاراکتراس با خودشون)
جیمین بطری الکلی رو به دست داشت و
هر چند دقیقه که بدنش رو بین جمعیت تکون میداد محتویاتش رو سر میکشید
و اصلا به تذکر های هوسوک اهمیتی نمیداد.+جیمین احمق فردا کلاس داریم، اینقدر بی ظرفیت نباش.
جیمین میخندید و از کنار چشماش اشک میریخت و هوسوک اشکا رو پای شدت خندش میگذاشت.
_هی هوسوک شی...بیخیال...برقص با این مردِ مست.هوسوک کلافه چشماش رو روی هم فشار داد کلافه موهاش رو کشید.
... فلش بک...
جیمین با لبای خندون و چهره ی شاد کنار هوسوک میرقصید و همراه آهنگ انواع و اقسام مسخره بازی هارو برای خندوندن هوسوک انجام میداد.
همه چیز عالی پیش میرفت، تاوقتی که جیمین گرمای یک تماس رو پشت بدن خودش حس کرد.
هرچقدر صبر کرد اون فرد پشت سریش عقب نکشید و کم کم حرکات بدنش رو با جیمین هماهنگ کرده بود.
جیمین با شک روش رو برگردوند و مرد نسبتا جوون ولی هیکلی ای رو مماس تنش دید.
اخمی کرد که لبخند مرد بیشتر شد و جیمین فهمید اوضاع از چه قراره.
از حرکت ایستاد و بیشتر به چهره ی پسر دقت کرد. اون با لبخند میقرصید و به هر روشی که میتونست جیمین رو لمس میکرد.
جیمین چشماش رو توی کاسه چرخوند و خواست روش رو برگردونه و با هوسوک ازونجا دور شه که چیزی رو روی پایین تنش حس کرد.ابروهاش بالا پریدن و به پایین نگاه کرد.
پسر روبه روش دستش رو روی عضو جیمین گذاشته بود و هرلحظه داشت فشار روش رو بیشتر میکرد.
جیمین باوجود مستیش سریع موقعیت رو تشخیص داد و دست پسر رو گرفت و با فشاری که به مچ دستش آورد پسر رو به حالت دوزانو درآورد.
بدون اینکه دستش رو از نقطه ی حساس بین انگشت شست و اشارش برداره خم شد روی صورتش و با چشمایی عصبانی بهش گفت:
_میخوایش؟
صدای خسته و دورگه و نفسی که بوی الکل میداد، شرایط تحریک شدگی رو برای اون عوضی روی زمین خیلی سختتر کرده بود.
پسر صورتش از درد دستش توی هم بود اما با شنیدن حرف جیمین سریع نگاه گیجش رو بهش دوخت.
پاهاش داشت زیر پاهای دخترو پسرای رقصنده له میشد و فشار روی مچش بیشتر. هیچکس به خودش زحمت نمیداد که ببینه چیو داره لگد میکنه.سریع و بی فکر نالید:
_آره آره، ولم کن...
جیمین لبخندی زد که اصلا با رنگ چشماش همخوانی نداشت.
آه لعنت به مستی.به هوسوک که بالاخره متوجه ماجرا شده بود و داشت ازش میپرسید"چه خبره جیمین؟ولش کن" اهمیت نداد و با همون لبخند به صورت پسر نزدیک تر شد و جایی نزدیک لباش زمزمه کرد:
_ولی هرزه ها نمیتونن داشته باشنش. الان میتونی بری توی دستشویی و چشمات رو ببندی و بهش فکر کنی و با تصورش خودت و این کوچولوی بیدار شدت رو خلاص کنی.جیمین این حرفا رو درحالی میزد که صورتش رو اطراف گردن و گوش پسر حرکت میداد و از تحریک کردنش مطمئن میشد.
با تموم کردن حرفش بدون نگاه دیگه ای با یه اشاره به هوسوک ازونجا دور شده بودن و بعد از گرفتن یه بطری کامل ویسکی از بار، دوباره به استیج برگشته بودن، جایی دور تر از جای قبلیشون و تصمیم گرفته بود اینقد بنوشه که همه چیو فراموش کنه، از جمله گرمای لعنت شده ی اون مزاحم رو.
هوسوک هم بعد از اینکه چند بار از جیمین پرسید
"چیشده بود" و جوابش رو خنده ها و چرت و پرتای جیمین گرفته بود کوتاه اومد و منتظر مونده بود که جیمین حالش بهتر شه.
هوسوک هیچ ایده ای نداشت که چی پسر رو اینقدر عصبی کرده.
اون به وضوح داشت میدید که جیمین داره تمام تلاشش رو میکنه تا از دنیای واقعی فاصله بگیره.
YOU ARE READING
𝚂𝙴𝚅𝙴𝙽⁰⁷
Fanfiction[completed] 8پسری که خیلی اتفاقی توی دانشکده باهم هم اتاقی میشن و این همراهی باعث رخ دادن یک سری اتفاق های مشکوک میشه. همه چیز مجهوله و هیچکس نیست که بتونه ابهاماشون رو برطرف کنه، و درنهایت تصمیم میگیرن صبر کنن... اون پسر ها چی دارن که یک نفر به...