-part22-

1.3K 367 109
                                    

اهنگ lips on you~maroon5 رو پلی نمایید
با تشکر

جونگکوک پوست لبش رو جویید و دور خودش چرخی زد، یه اتاق دو نفره ی کامل.
اون جین لعنتی حتی نپرسید که بقیه چه برنامه ای دارن، به محض ورودشون به هتل 5 تا اتاق دونفره گرفت و سرش رو انداخت پایین، دست نامجون رو گرفت و رفت پی عشق و حالش.
البته که جیمین و یونگی هم دست کمی از اون دونفر نداشتن.
یونگی احمق، اصلا خودش نبود وقتایی که جیمین براش دلبری میکرد.
اون دوتا پسر لعنتی برخلاف رفتاری که با بقیه دارن و حقیقتا همه جز هم اتاقی هاشون از اخلاق بد و سردشون شاکین، وقتایی که کنار هم مینشستن کاملا تغییر میکردن و یکی از یکی مهربون تر و لوس تر میشدن.
و خب بعدش هم هوسوک نگاهی به تهیونگ و جونگکوک انداخته بود و به مقصد بار کلاسیکی که در نزدیکی های هتل بود اون دونفر رو ترک کرد.
جونگکوک مطمئن بود هوسوک هم میره یه نفر ازون بار پیدا میکنه و میاره هتل و اونم استفادش رو میکنه ازین موقعیت.
ولی خودش و تهیونگ...
بعد از رفتن هوسوک، تهیونگ خمیازه ای کشیده بود و جلوی چشمای متعجب جونگکوک وارد اتاقش شده بود و در رو هم محکم بهم کوبید.
پسر کوچکتر هم با اعصاب داغون وارد اون اتاقی که مثلا برای خودش بود شد و حتی یک دقیقه هم ننشسته بود از کلافگی.
+ اون لعنتی... یعنی واقعا منو ول کرد که بره بخوابه؟
جونگکوک با حس حرارت، عصبی شد و سوییشرت مشکیش رو از تنش دراورد و یه گوشه انداخت.
دستی توی موهای تازه کوتاه شدش کرد و باز باخودش حرف زد:
+وقتی بالاخره بعد اینهمه مدت کسی نیست تا باهم ببینتمون..
تک خندی کرد و سرش رو تکون داد که یهو در زده شد.
اونقدر غرق فکرای منفیش بود که بی اینکه حدص بزنه کی پشت دره یا حتی سوالی کنه در رو باز کنه و با همون
قیافه ی توهم بیرون رو نگاه کنه.
با دیدن تهیونگ دست به سینه، با موهای مرطوب و پوستی که چند درجه ای روشن تر به نظر میرسید یهو به خودشش امد و متعجب بهش خیره شد.
تهیونگ یکی از دستاش رو بالا آورد و فلش توی دستش رو نشون داد:
_ اینو از خوابگاه آوردم، اومدم که باهم فیلم ببینیم نه کار دیگه ای. اگر میخوای بیام داخل اگر نه میتونم برم تنهایی ببینم.
جونگکوک از جلوی در کنار رفت و حین داخل شدن تهیونگ به بوی خنکش توجه کرد:
+ حمام بودی؟!
_آره
+چرا؟
تهیونگ روی پاهاش بلند شد و به سختی فلش رو پشت تلوزیون زد.
برگشت و روبه جونگکوک گفت:
_ چون با دیدن وان، چیزی که خیلی وقته ازش توی اون خوابگاه لعنتی محرومم، ترغیب شدم برم دلی از عزا دربیارم.
دروغ میگفت، خودش این جواب دروغ رو قبل ازینکه بیاد سرهم کرد که اگر جونگکوک پرسید چرا به حمام رفته اینو بگه.
جونگکوک که تا اون موقع دست به سینه یک وری به در تکیه داده بود، آهایی گفت و صاف ایستاد.
سمت تهیونگ که با ژست طلبکاری، دست به جیب وسط اتاق بهش نگاه میکرد رفت و توی چشم بهم زدنی هیونگش رو چرخوند و از پشت بغلش کرد.
تهیونگ خواست دستاش کوک رو از دورش باز کنه که جونگکوک محکم تر گرفتش:
_ خیلی لوسی جئون.
جونگکوک بینیش رو به پوست نرم و مرطوب پشت گردن تهیونگ چسبوند و با همه ی توانش نفس کشید.
+ ممنون که بالاخره متوجه شدی ما جئونیم، نه کیم.
تهیونگ یهو عین برق گرفته ها خواست برگرده سمت جونگکوک که چون سفت بین دستای پسر کوچکتر اسیر بود، فقط نیم رخ شد.
از گوشه چشمش به جونگکوک نگاه کرد و شاکی گفت:
_ قبل از جئون شدن من باید یه چیزی به اسم ازدواج رخ بده، و برای رخ دادنش من باید اجازه بدم. حالا کی گفته من قبول میکنم شوهر تو بشم؟
جونگکوک به بحث بچه گانشون خندید و سمت مبل سه نفره ی جلوی تلوزیون رفت، همونطور که تهیونگ توی بغلش بود روی مبل نشست که تهیونگ بین پاهاش قرار گرفت:
+ببین هیونگ، هیچ راهی نیست، من یه دیکتاتور سکسیم! یا شوهرم میشی یا شوهرت میشم، بین این دوتا خودت انتخاب کن.

𝚂𝙴𝚅𝙴𝙽⁰⁷Where stories live. Discover now