-Season 2 Part1-

1.2K 253 64
                                    

پوزخند رو لباش که نشون دهنده ی میزان نزدیکی به هدف دلخواهش بود، یه لحظه هم از روی لبش کنار نمیرفت.
هنوز نیومده، خیلی خوب دستشون رو به خون آدمای بیگناه آلوده کرده بودن.
انگشت اشارش رو آروم به دسته ی عصاش میزد و با لذت به گزارشی که از تلوزیون پخش میشد گوش کرد:

"طبق اخبار جمع آوری شده هیچ اطلاعاتی از افراد تروریست به دست نیامده است. این مجتمع تجاری اداری که یکی از قطب های اقتصادی توکیو بود تماما تخریب شده و هیچ بازمانده ای پیدا نشده..."
+آرکالورد.
مرد اینقدر غرق گزارش و صدای خبرنگار بود که متوجه ورود منشیش نشد.
دختر سرش روبه چپ و راست تکون داد و سمت تلوزیون رفت. جلوش ایستاد و روبه مرد گفت:
+یک هفته ازون اتفاق میگذره، و شما هرروز دارید اخبارش رو چک میکنید. چیزی که میخواستید انجام شده قربان.
آرکا خندید و با کمک عصاش ایستاد:
_زخم یونگی چطوره؟
+کاملا خوب شده، تا جایی که تونستیم جای زخم رو محو کردیم روی پوستش.
مرد به حیاط پر درخت، از پنجره ی بزرگ اتاقش خیره شد:
_پس وقتشه که بیدار شن.
نگاهی به ساعت بزرگ روی دیوار مقابلش انداخت، اوایل صبح بود.
_پسرهام امروز بامن ناهار میخورن. به استاد اوریا هم خبر بده. رأس ساعت12 توی سالن ویژه ی جنوبی عمارت قشلاقی، هم رو میبینیم.
دختر توی دلش آهی کشید و به حال آینده تأسف خورد:
+چشم رئیس، مرخص میشم.

***
با صدای تیک آروم باز شدن در، جیمین و یونگی که درگیر تمرین مبارزه با خنجر بودن از هم جدا شدن و با نفس نفس به در نگاه کردن.
اول تهیونگ، و بعد جونگکوک و هوسوک وارد شدن.
با خستگی و بیحرف سمت مبل ها رفتن و روش لم دادن.
جین که قبل از اونها روی یکی از همون مبل ها دراز کشیده بود و سعی داشت انرژی سرانگشتهاش رو کنترل کنه، کمی نیم خیز شد و بهشون نگاه کرد.
نامجون از کمی اونطرف تر روی میز کنار پنجره نشسته بود و داشت کتاب جادوی سیاه رو برای بار دوم میخوند، ورقی زد و پرسید:
+مأموریت چطور بود؟
جونگکوک کمی کمرش رو چپ و راست کرد و نالید:
_ناموفق.
با این حرفش، همه ی پسرایی که توی خونه مونده بودن، رنگشون پرید.
نامجون آب دهنش رو قورت داد و غرید:
+چی میگی کوک؟
_نامفهومه؟ نتونستیم هدف رو پیدا کنیم.
+مسخره بازی درنیار.
تهیونگ اینبار پرید وسط بحث و با صدای کنترل شده ای گفت:
×تومسخره بازی درنیار نامجون. به نظرت زخم روی صورت جونگکوک به اندازه ی کافی بهمون نشون نمیده که حق موفق نشدن رو نداریم؟ نگران نباش. لحظه ای یادمون نمیره حیون های اسیر دست اون مردک حرومزاده ایم.
...زخم روی صورت جونگکوک، فقط اسمش کافی بود که پسر هارو ببره به روزی که برای اولین بار قصد مقاومت کردن مقابل دستور هایی که بهشون داده میشد. و نتیجش شد کشیده شدن نوک چاقو روی گونه ی جونگکوک و یه اتفاق دیگه که یه جورایی راز بود و نباید به زبون میاوردنش.
چون هنوز یکی از اون 7 نفر نمیدونست که اون روز کاملا چی به سرشون گذشته.

𝚂𝙴𝚅𝙴𝙽⁰⁷Where stories live. Discover now