- Part2 -

1.8K 361 35
                                    

WRITERS POV:

نامجون با چهره غمگین، عصبانی و _هنوز_مبهوت روی تختش نشسته بود، بالشتش رو بغل کرده بود و داشت بوش میکرد، دنبال ذره ای بوی گند.
ازاون طرف جین و جیمین روی 2تا از صندلی های وسط اتاق نشسته بودندو زل زده بودند بهش.
تهیونگ هم ایستاده به تختش تکیه زده بود و داشت به صورت هم اتاقی هاش نگاه میکرد.
جونگکوک، روی تخت الکس نشسته بود و داشت پاهای آوزیونش رو توی هوا تکون میداد و مسیر نگاه اون هم به نامجون میرسید .

و اون فرد -تتو دار- هم با برداشتن هدفونش 15دقیقه ای میشد که از در بیرون رفته بود.
آه این نهایت بیشعوری بود...

فلش بک***

پسرها سعی میکردن نامجون رو آروم کنن که یک وقت دعوایی راه نندازه.
البته پسر ها شامل برادران بیخیال کیم نمیشدن. اتفاقا تهیونگ شدیدا دلش دعوا میخواست، هیجان لازم بود، نبود؟!
پسر تتو دار از سرویس بیرون اومد، سوییشرتی که موقع رفتن همراهش داشت توی دستاش نبود و این نشون میداد که لباسش رو توی سبد لباس های کثیف که گوشه ی سرویس بود انداخته.

تا از دستشویی بیرون اومد همگی ساکت شدند و نگاهش کردند، جز نامجون که با اخم به پایین پاش چشم دوخته بود.

پسر با همون تن نیمه برهنه ای که خب هیچ اهمیتی واسه هیچکس توی اون اتاق نداشت-..
اوه نه! انگار یک نفر توی اون جمع حسابی داشت پوست شکر رنگ پسر رو تحسین میکرد و پیش خودش فکر میکرد(خوشبحال کسی که زیر این گلوله برف به فاک بره؟!)
ه

رچند که بعدش به خودش نهیب میزد:

(اوه پسر جمع کن خودتو....الان وقتش نیست!)

پسر غریبه زیر نگاه 6نفر اونها از ساکش تیشرتی درآورد و به تن کرد و بعد از برداشتن هدفونش به سمت در رفت.
وقتی داشت ازکنار نامجون رد میشد ،پسر قد بلندتر خودش رو جلوش قرار داد و راهش رو بست.
و اون وقتی دید راهش بسته شده پوزخندی زد که از چشم هیچکس دور نموند.

سرش روبا تمأنینه بالا آورد و به چشمای نامحون زل زد.
اون خیلی گستاخی کرده بود ،نامجون هم خیلی درشت هیکل تر از اون بود.
منتطر بود مشت نامجون رو توی صورتش احساس کنه اما دید نامجون بی حس داره نگاهش میکنه.
یکم_فقط یکم_شرمند شد بخاطر تندی که کرده بود ولی از موضعش کنار نکشید.

گفت:
+فکر کنم فهمیدی قضاوت شدن، اونهم به غلط چه حسی به آدم میده.

بعد ابرویی بالا انداخت و از کنار نامجون رد شد و از در خارج شد.ولی نامجون فقط یه چیز تو ذهنش بود: (چرا نتونستم ازش عصبانی بشم، اون چه هاله لعنتی بود که با خودش داشت)

𝚂𝙴𝚅𝙴𝙽⁰⁷Where stories live. Discover now