-Part 5-2

759 188 62
                                    


Do not forget to vote and comment 🦋💛

چشماش مثل هرروز ساعت 7و30 دقیقه ی صبح باز شد.
منظم شدن ذهنش بعد از این همه مدت توی قاعده زندگی کردن آنچنان دور از تصور نبود.
کمی ماهیچه هاش رو منقبض کرد و با خستگی سرجاش نشست.
بعد از چند ثانیه حافظش همراهی کرد و خاطراتش رو برگردوند، آخرین چیزی که قبل از بسته شدن چشماش دیده بود. اون زن، آتنا.
بی دلیل، و با دلشوره سرش رو برگردوند و با دیدن جیمین خواب کنارش نفسش رو آروم بیرون داد.
این خونه تنها دلیلی بود که یونگی هنوز داشت ادامه میداد و میدونست توی این مسئله تنها نیست.
روی آرنج دستش تکیه داد و انگشتاش رو بین موهای جیمین برد.
ماهی پولکی دوتا دستاش رو زیر صورتش برده بود که باعث شده بود صورتش پف دار شه و لب هاش از هم باز شن.
کمی ابرو های بهم ریخته ی جیمین رو مرتب کرد و بعد از چند دقیقه خیره شدن بهش، سرش رو نزدیک گردنش برد و نفس عمیقی کشید.
برای ثبت بوی تن یک نفر، الزاما نیاز به استفاده از عطر های خاص و گرون قیمت نیست. بوی تن جیمین چیزی بود که اون گربه سان آدم نما میخواست تا لحظه آخر داشته باشتش.
با حس خواب رفتن دستی که تمام این مدت بهش تکیه زده بود صاف نشست و بعد از کمی کش و قوس از تخت بیرون رفت و اتاق رو ترک کرد.
سمت آشپزخونه رفت و قهوه ساز رو روشن کرد، به منظره ی بیرون خیره شد، مثل همیشه ابری.
جای شکرش باقی بود که با هوای ابری مشکلی نداشت وگرنه حتی آب و هوا هم شکنجه گرش میشدن.
بیهوا دوباره ذهنش پرواز کرد به سمت اون بالکن. ماه و نسیم دیشب.
حتی یادش نبود چطوری خوابش برد، چطور توی اتاق خواب خودش بیدار شده بود؟!
اما اونقدری چیز عجیب و دور از ذهن دیده بود و لمس کرده بود که این سوال ها چند ثانیه هم ذهنش رو مشغول نمیکرد.
الان فقط یک چالش جلوش بود؛ اعتماد کنیم یانه؟
به زنی که ظاهر شده بود و ادعا میکرد یک خداست از افسانه ها و اومده و اونها رو " سرور" خطاب میکنه.
با بشکنی که جلوی چشماش زده شد شوکه پلک زد و به دنیای واقعیت کشیده شد.
جین با چهره ی خیسی که نشون میداد دست و صورتش رو شسته خنده ی نخودی ای کرد و روی صندلی روبه روی یونگی پشت میز نشست.
+هوس تست فرانسوی کردم، کمکم کن واسه صبحانه درستش کنیم.
یونگی پوزخندی زد و جواب داد:
_فکر کنم باید ازت تشکر کنم که بحث دیشب و اتفاقاش رو پیش نکشیدی.
جین بلند شد و سمت یخچال رفت، بسته ی نون های تست رو یبرون آورد و روی میز گذاشت. جواب داد:
+وقتی بقیه بیدار شدن اونقدری راجبش حرف میزنیم که حالمون بهم بخوره رفیق. شکر کجا بود؟
یونگی به جینی که داشت توی کابینت ها میگشت با ظن نگاه کرد:
_شکر میخای چیکار؟
بعد قیچی رو برداشت و شروع کرد نون های تست رو تیکه تیکه کردن.
جین حق به جانب نیم نگاهی بهش انداخت:
+الان گفتم میخوام چی درست کنم؟
_فرانسوی!
+خب، شکر میخواد.
_تو از کدوم جهنمی اومدی که این غذا رو با شکر میخوری؟
جین دستاش رو به صفحه ی سینک زد و جواب داد:
+دقیقا از جهنم کناریِ جهنمی که تو اومدی.
*بسه!
هردو برگشتن و به تهیونگی که پیرهنش کمی بالاتر رفته بود و موهاش شبیه لونه ی عقاب شده بود نگاه کردن.
تهیونگ دستش رو به دیوار گرفت و خودش رو به میز و صندلی رسوند و روی اولیش خودش رو انداخت.
ناله ای کرد و گفت:
*بهترین خواب این مدت رو داشتم دیشب. حس میکنم تک تک سلولام واقعا استراحت کردن.
جین که از زمان ورود برادرش بیخیال بحث شده بود و درگیر هم زدن تخم مرغا بود تأیید کرد:
+ موافقم، باید بعدا ازش بخاطر خواب خوبی که بهمون هدیه داد دیشب تشکر کنیم.
@باور کنم قراره امروز عین آدم حسابیا صبحونه بخوریم؟
جین و یونگی سمت هوسوکی که با گفتن این جمله وارد آشپزخونه شد برگشتن.
+یجور حرف میزنی انگار مامانیم که فکر خودشه و به خوراک بچه هاش نمیرسه، خودت اندازه یه غول بیابونی هستی. پاشو غذات رو درست کن بخور.
هوسوک نیمچه خنده ای کرد و جواب داد:
@بد شد که. نمیخواستم اینقدر مستقیم منظورم رو برسونم.
با این شوخیش بقیه هم لبخندی زدن که یهو تهیونگ گفت:
*انگار همین دیروز بود که تهیونگ مادر خرج شد و نامجون جای بابامون شد.
لبخنداشون ماسید و تپش قلب هاشون آروم تر.
#انگار همین دیروز بود که تهیونگ و جونگکوک بیست و چهار ساعت هم رو کتک میزدن و ما با دهن سرویسی جداشون میکردیم.
جیمین از روی اپن این حرف رو زد و بعد سمت پیانویی که کنار پنجره بود رفت.
توی تمام این مدتی که اینجا بودن یونگی به جیمین پیانو یاد داده بود و هروقت جیمین زودتر از بقیه بیدار میشد پشت پیانو میرفت و با نواختن بقیه رو بیدار میکرد.
هوسوک نفس عمیقی کشید و از سرجاش بلند شد تا سمت سرویس بهداشتی بره:
@ یه روزم دلمون برای همین روزا تنگ میشه، هرچقدرم بد بگذرونیمشون.
جین کار تخم مرغا رو تموم که کرد، سمت تهیونگ رفت و با کشیدن دستش مجبورش کرد بره جونگکوک رو بیدار کنه و هردوشون با دست و روی شسته بیان سرمیز صبحونه که باید هرچه زودتر به کلاس هاشون برسن

𝚂𝙴𝚅𝙴𝙽⁰⁷Where stories live. Discover now