-Part8-

1.4K 364 21
                                    

هر هفت نفر اونها جلوی تنها کلابی که ازین شهر به واسطه ماریا میشناختن ایستاده بودن و یکطورایی مردد بودن برای ورود.
هوسوک سکوت هفت نفره رو شکست:
_بیشتر شبیه یک کافه هست تا کلاب.
بقیه با صدایی شبیه هومم تأییدش کردن و نامجون جلوتر از همه راه افتاد و دستش رو روی دستیگره در گذاشت، اما قبل ازینکه در رو باز کنه بزرگشت و انگشت اشارش رو بالا آورد و بعد به پسر های متعجب روبه روش گفت:
_الکل، آزاد. سکس، آزاد. قمار با اموال خودتون، آزاد. هر غلطی که میخواید میتونید بکنید،جز یچیز...
هوسوک و جیمین همزمان گفتن"چی؟"
نامجون چشماش رو بست و محکم و کوتاه گفت:
_دراگ.
چشماش رو باز کرد و به صورت تک تکشون نگاه کرد و ادامه داد:
_حق مصرف هیچگونه دراگ و مخدری رو ندارید، هیچ...گونه!
تهیونگ یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و صداش رو کمی نازک کرد و جواب داد:
_بله رئیس.
و به دنبال حرفش نامجون رو از جلوی در کنار زد و خودش اولین نفر وارد اون مکان جدید شد...
جونگکوک، جیمین، یونگی، هوسوک، جین و در آخر نامجون به ترتیب بعد از تهیونگ وارد شدن و بعد از ورود تهیونگ رو رو جلوی پیشخوان بار پیدا کردن.
یونگی، جین و نامجون هم به همونجایی که تهیونگ بود رفتن و سفارش چند شات الکل سبک دادن،انگار تصمیم به زیادی روی نداشت کسی اون شب.
و اما باقی مونده ی اون جمع، هرکدوم جداگونه دنبال کشف جاهای مختلف کلاب رفتن.
...
بعد از چند دقیقه همشون کنار هم جمع شده بودن.
همونجایی که تهیونگ اولین نفر قرار گرفته بود
جیمین:پسر اینجا خیلی بزرگه.
یونگی:ولی بی روحه،معلومه واسه کله گنده هاست.
تهیونگ:هوم،مارک و قیمت مشروبایی که تو بارش هست هم میگه کم جایی نیست انگار.
هوسوک:تازه اتاق وی آی پی هم داره.
جونگکوک:شنیدم اتاق قرمز هم داره.
جین با شنیدن حرف جونگکوک صورتش رو منقبض کرد و با لحن مسخره ای گفت:
_مگه فیفتی شیدزه ؟
جونگکوک چشماش رو تو حدقه چرخوند و شونه ای بالا انداخت و نگاهش رو به اکیپ دختری که رویه چند تا از مبل های گوشه کلاب نشسته بودن دوخت.
تهیونگ که سکوت کوک رو مقابل حرف برادرش دیده بود نگاهش رو از نوک کفشای مشکیش گرفت و به جونگکوک داد.
وقتی چشمای پسر روبه روش رو مشغول دید زدن دید،فکش رو بهم فشرد و بی اخیتار صداش زد.
جونگکوک روش رو برگردوند و منتظر تهیونگ رو نگاه کرد.
بقیه مشغول حرف زدن بودن و کسی توجهش جلب این دونفر نشده بود،تهیونگ وقتی نگاه سوالی کوک رو دید با من من گفت:
_...من خستم پسر،جایی واسه نشستن نداره اینجا؟
(معلومه که داره احمق ،این چه سوالی بود!اصلا معلوم نبود هول کردی!)
جونگکوک "آره "ای گفت و یک قدم از جمع فاصله گرفت،برگشت تهیونگ رو نگاه کرد و با تکون دادن سرش بهش علامت داد"همراهم بیا"
تهیونگ هم بی سر و صدا از جمع جدا شد و دنبالش رفت.
جونگکوک سمت آخرین سری مبلی که توی کم ترین دید ممکن بود رفت و خودش رو پرت کرد رو یکیشون و آه خسته ای کشید.
تهیونگ وقتی دقت کرد دید جونگکوک طوری نشسته که پشتش به اون اکیپ دختری که بهشون زل زده بود قرار گرفته.
گوشه لبش بالا رفت و بعد از نفس عمیقی به تقلید از جونگکوک اون هم تکیه داد به پشتی مبل و خودش رو رها کرد.
جونگکوک به زور چشماش رو بسته نگهداشته بود.چون اگر بازشون میکرد تنها چیزی که روبه روش بود رو باید نگاه میکرد. از قضا اون تنها چیز یکی از جذابترین سوژه های ممکن بود واصلا نمیخواست مچ خودش رو حین دید زدن تهیونگ بگیره.
تهیونگ یک پسر بود،بداخلاق بود،دست بزن داشت و وحشی بود...بی شعورم بود حتی.
جونگکوک داشت ویژگی های پسر روبه روش رو آروم زمزمه میکرد و خودش رو توجیه میکرد که صرفا اگر یه نفر یجا از سر انسانیت بهت کمک کرده و دلش واست سوخته نباید دلت بخواد بشینی به تماشاش، حتی اگر اون آدم کیم تهیونگی باشه شبیهِ...شبیهِ...؟!
اون لعنتی شبیه هیچ کوفتی نبود چرا؟!
چرا اینقد خودش بود...؟!
Teas pov:
نگاهم رو از سقف گرفتم و به جونگکوک دادم،اخم سنگینی به پیشونیش نشونده بود ولبهاش داشت حرکت میکرد.
این دیگه کیه،همه ی بیماری های روانی و روحی رو داره گمونم.
قیافشو نگا کن آخه ؟اخم میکنی بچه؟
خنده ی کوتاه و بی صدایی کردم و صادقانه اعتراف کردم که جئون اخلاق، هیکل، چهره و رفتار فوق لعاده مردونه ای داره.
و به علاوه همه اینها چهرش هم به عنوان یک پسر زیادی زیبایی داشت.
امیدوارم بچه هاش شبیه خودش نشن، درست نیست نسل این آدمای بی نقص ادامه پیدا کنه اصلا.
سرم رو محکم تکون دادم و ذهنم رو چهره و ظاهر جونکوک خالی کردم و با دقت خیره شدم به حرکت لبهاش.
بعد از چند ثانیه که فهمیدم نمیتونم لبخونی کنم،بی سر و صدا از سرجام بلند شدم و سمتش حرکت کردم.
از پشت سر نزدیکتر شدم و صدای خیلی آرومش رو بالاخره تونستم بشنوم:
حیوونه...وحشیه...احمقه...بد اخلاق و بیشعوـ...
چرا انگار بچه ها داشت غر میزد؟ داره به کی میگه اینارو؟ نکنه منو میگه؟!
این دفعه دیگه نتونستم آروم بخندم پس صدام رو آزاد کردم

𝚂𝙴𝚅𝙴𝙽⁰⁷Where stories live. Discover now