<-Side STORY 4->

1.1K 246 42
                                    

«کلبه جنگلی_3نیمه شب»

میشد گفت حدودا 2ساعتی میشد از وقتی که شام دستپخت تهیونگ رو خورده بودن و بعد از کلی خنده و حرفا و زمزمه های آروم توی گوش هم دیگه تصمیم به خواب گرفته بودن.

تهیونگ خواب بود و جونگکوک داشت با پشت انگشت اشارش مسیر شقیقه تازیر گردن پسز بزرگتر رو تکرار می‌کرد.

تهیونگ اخمی کرد و کم کم، با حس گرمای آروم پسرش، بیدار شد.

خمار نگاه کرد به جونگکوکی که توی اون تاریکی چشماش بازم برق میزد، و گفت
-چرا نمیخوابی؟
جونگکوک اینبار کف دستش رو روی صورت تهیونگ قرار داد و آروم جواب داد :
+میترسم

تهیونگ اخمش پر رنگ تر شد و کمی روی آرنجش خودش رو بالا کشید، تکیه داد به دستش و کاملا مشرف شد روی صورت جونگکوک.
میشد گفت هنوز گیج خوابه پس چند ثانیه ای بخاطر نوازش های جونگکوک روی صورتش، چشماش رو بست و اینبار با آرامش و عشق مصمم توی چشماش بازشون کرد.

به صورتش نزدیک شد و طبق عادتش لبهاش رو رفت و برگشتی با چپ و راست کردن سرش روی لبای کوکیش تماس داد.
دست چپش که آزاد بود رو زیر پیرهن کوکی برد تا بتونه تن داغش رو با دستاش خنک کنه و خودشم از گرمای کوک نفس بگیره.

عقب تر رفت و گفت:
-چی ترسوندتت بگو ثانیه نکشیده معلقه تو هوا خاکسترش.

کوکی چشاش و غم گرفت و لبخندی بر خلاف رنگ چشماش زد و جواب داد:
+میترسم چشمامو ببندم بعد که باز کردم نباشی.

جونگکوک حق داشت، شرایطی که توش بودن طوری بود که میشد گفت حتی از فردای خوشون هم خبر ندارن..

تهیونگ لبخند مغمومی زد و خم شد و بینیش رو روی گونه کوک گذاشت و نفس عمیقی کشید. جونگکوک معمولا از عطر خاصی استفاده نمی‌کرد ولی بوش چیزی بود که تهیونگ مطمئن بود قرار نیست هیچجای جهان همتاش رو پیدا کنه.
بعد از بوسه ی سبکی که روی ماه کنار لب کوک گذاشت دوباره سرش رو عقب برد.
توی چشمای کوک نگاه کرد و گفت
- ببین منو!
-به بوت قسم
دست کرد توی موهاش:
-به این موهات قسم
خم شد لبهاش رو بوسید:
-به این دوتا منحنی سرخ قسم
لبخندی زد و چشمهاش رو بوسید:
-به  سحابی های این تو،   قسم...

-تا آخر عمرمون هرروز صبح توی بغل خودم بیدار میشی.
جونگکوک خندید و دستش رو توی موهای تهیونگ که داشت پوست گردنش رو مور مور میکرد بخاطر نفسهای نزدیکش برد و گفت

+باید میگفتی تا آخر عمرت

ته جواب داد:

-نه دیگه عمرمون!
ابرو های جونگکوک بالا پرید که تهیونگ با زمزمه ادامه داد :

-دیگه عمرتم مال خودت تنها نیست پسر،
عمرمنم دستته.

جونگکوک اینبار توی سکوت شب آمیخته به صدای باد بین شاخه ی درختا که از پنجره ی کلبه میومد و جیرجیرک های شب بیدار، قهقهه زد.
بلند خندید که چشمای دو رنگ تهیونگ بهش خیره شد و قسم خورد هیچوقت هیچ معجزه ای رو جایگزین خنده های مرد روبه روش نکنه و دست از پرستیدنش برنداره.

𝚂𝙴𝚅𝙴𝙽⁰⁷Where stories live. Discover now