"I love THE TIME when I rape people, especially when they give me that authority"
تهیونگ واقعا کلافه بود نمیدونست باید چیکار کنه! این رفتار جونگکوک مقابل حرفش برنامه ریزی شده نبود...
فکری به ذهنش رسید با دستش به جین که کنارش نشسته بود سلقمه ای زد. وقتی برادش نگاهش کرد، تهیونگ با سر به جونگکوکی که به میز خیره شده بود اشاره کرد.
جین خودش قلب مهربون برادرش رو میشناخت،تهیونگ خودش رو مقصر توی لاک رفتن جونگکوک میدونست.
پس همون اشاره کافی بود که جین دستش رو جلو ببره و جلوی جونگکوک روی میز بکوبه.اون صدا واسه همه یهویی بود ، ولی واسه هیچکس جز جونگکوک -اونقدر- تأثیر گذار نبود.
یونگی که با صدای دست جین از جاش پریده بود غرید:
+چه مرگته جین!جین بدون برداشتن نگاهش از جونگکوک گفت:
_اوکی کراشت معنویه و قصدت هم ازدواج. باهاش زنگ بزن و بپرس این فرما رو باید چیکار کنیم.جونگکوک که بی هیچ حالت خاصی حرفای جین رو گوش میکرد، (هوم)ی گفت و گوشیش رو از جیبش بیرون آورد.
تا صفحهه ی گوشی روشن شد، جونگکوک ساعت رو دید و گفت:
+اوه ساعت12شبه،زنگ بزنم؟نامجون ابرویی بالا انداخت وگفت:
_فردا تماس میگیریم، قبل ازینکه از خوابگاه خارج شیم.
الکس یکی از کاغذ هارو بیرون کشید وهمونطور که داشت بر اندازش میکرد گفت:+عمم...ما فردا اولین کلاسمون8:30هست،باید قبل از این ساعت بهمون گفته باشه با اینها چیکار کنیم...
هوسوک هم به تأیید الکس گفت:
_ماهم همون ساعت کلاسمون شروع میشه.
یونگی از سرجاش بلند شد و خمیازه ای کشید.
همونطور که برگه هاش رو جمع میکرد و توی کاور خودش میگذاشت گفت:
+اوکی، پس بخوابیم.همونطور که به سمت تختش میرفت ادامه داد:
+شب بخیر کیم ها، شب بخیر کوک، شب بخیر اسپارو، شب بخیر جانگ، شب بخیر...پارک جیمین.
+و در آخر فاک یو نامجون، با این سیستم مدیریتت.
بعد هم رفت سمت تختش و بی فوت وقت دراز کشید و پتوش رو روی تنش کشید.درواقع حرکت یونگی استارت خمیازه های همگی افراد اون اتاق بود.
به دنبال یونگی بقیه هم وسایلشون رو جمع و جور کردن و عزم خواب کردن.
همگی بعد از شب بخیر های روتین و لوسشون بیهوش شدن،جز جونگکوکی که تمام ذهنش درگیر بود.
جونگکوکی که تصمیمش رو گرفته بود...
ترس ترسه فرقی هم نداره از چی ...
YOU ARE READING
𝚂𝙴𝚅𝙴𝙽⁰⁷
Fanfiction[completed] 8پسری که خیلی اتفاقی توی دانشکده باهم هم اتاقی میشن و این همراهی باعث رخ دادن یک سری اتفاق های مشکوک میشه. همه چیز مجهوله و هیچکس نیست که بتونه ابهاماشون رو برطرف کنه، و درنهایت تصمیم میگیرن صبر کنن... اون پسر ها چی دارن که یک نفر به...